me My many years of lov
me: My many years of lov
Part:④⑤
ویو میونگ
یهو یه دختره اون ور با بدو کلی جیغ کشیدن همه اومدن ولی من هنوز نفس نمیتونستم بکشم صدای دورمو نمیشنیدم برام همه جا تار شده بود صدا بوق بوق تیزی داخل گوشم بود بعد چند ثانیه حس کردم داخل بغل یکیم بدنم داشت سرد میشود که یهو سیاهی
ویو کوک
داشتم دنبال میونگ میگشتم که دیدم همه یه جا دور یه چیزی. جمع شدن از بینشون رد شدم دیدم میونگه روی زمین غرق خون که از سرش داشت میومد و اشک میریخت سریع براید استایل بغلش کردم و بردم پیش آقای مدیر چون پیش آقای مدیر دکتر مدرسمون بود با دیدن میونگ یهو وحشت زده نگاهم کردن فقط گذاشتمش روی یک صندلی و تند تند گفتم که چیشده بعد پانسمان کردنش باد چند دقیقه تهیونگ و بقیه اومدن که یهو میونگ با وحشت بیدار شد انگار که کابوس دیده بود دستاش میلرزید اسک هاش تند تند میریخت بغلش کردم که از بغلم دراومد و گفت
☆م.. م.. من گفتم که اون منو میخواد بکشه ولی اون پیرمرده چی میگفت اون روح معلوم بود دنبالمه ولی فهمیدم چرا دنبالمه اون عاشقت شده کوک(با گریه شدید و هق هق)
-میونگ بیا یکم آب بخور و دقیق بگو چیشد
☆من داشتم قدم میزدم که یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم صداش خیلی بم و کلفت و ترسناک بود گفت گفت بعد اردو منو زن خودش میکنه و عذابم میده
بعدش گوشیو قط کرد نمیتونستم چیزی بگم انگار یکی داشت گلومو فشار میداد تا خفه شم بعدش بدنم ث پام کلاً شل شد و افتادم بعدشم بالا تنم داشت شل میشود یهو کل بدنم روی زمین افتاد و اشک از چشمام میومد و نمیتونستم نفس بکشم بعدش یک دختر بعد کلی جیغ همه رو جمع کرد ولی کسی کمکم نکرد انگار جن بودم یهو بدنم سرد شد و چشمام تار دید صدای بوق تیزی داخل گوشم بود و بعدش که داخل بغل کسی بودم چشمام بسته شود ولی هوشیار بودم بعدش همه چیز رو دیدم دیدم که (اشک از چشمش اومد) کوک با یه دختر دیگه ازدواج کرده و من با اون مرده اون مرده هر روز منو کتک میزد و عذابم میداد اون مرده کلاً برام چهره و اسمش واضحه شده بود اسمش هانجعو بود و زن کوک اسمش هانیا بود
ویو مسونگ
یهو اومدم بلند شدم که برم دستمو به دیوار که گذاشتم یهو افتادم زمین و یه خاطره برام اومد اون یک روح بود روح زنی بود که انگار ملکه بود اون خیلی زیبا بود یک شاخه گل رز سرغ بهم داد و گفت تو در خطری ولی من کاریت ندارم من عاشق معشوقه کسی نمیشم کلوریا تو باید حواست بیشتر جمع باشه اون مرد میخواد بین شما دوتا رو به هم بزنه مواظب باش ممکنه انسل بهت با اون افریطه خیانت کنه کلوریا نزار که مثل من بشی تو باید اون کانزاشی رو پیدا کنی یک راهنما بهت میدم اون شبیه گل رز هست رنگش به سرخی خون هست بیشتر از این نمیتونم راهنمایی کنم ولی کنار بوته های گل رز خداحافظ کلوریا!!
Part:④⑤
ویو میونگ
یهو یه دختره اون ور با بدو کلی جیغ کشیدن همه اومدن ولی من هنوز نفس نمیتونستم بکشم صدای دورمو نمیشنیدم برام همه جا تار شده بود صدا بوق بوق تیزی داخل گوشم بود بعد چند ثانیه حس کردم داخل بغل یکیم بدنم داشت سرد میشود که یهو سیاهی
ویو کوک
داشتم دنبال میونگ میگشتم که دیدم همه یه جا دور یه چیزی. جمع شدن از بینشون رد شدم دیدم میونگه روی زمین غرق خون که از سرش داشت میومد و اشک میریخت سریع براید استایل بغلش کردم و بردم پیش آقای مدیر چون پیش آقای مدیر دکتر مدرسمون بود با دیدن میونگ یهو وحشت زده نگاهم کردن فقط گذاشتمش روی یک صندلی و تند تند گفتم که چیشده بعد پانسمان کردنش باد چند دقیقه تهیونگ و بقیه اومدن که یهو میونگ با وحشت بیدار شد انگار که کابوس دیده بود دستاش میلرزید اسک هاش تند تند میریخت بغلش کردم که از بغلم دراومد و گفت
☆م.. م.. من گفتم که اون منو میخواد بکشه ولی اون پیرمرده چی میگفت اون روح معلوم بود دنبالمه ولی فهمیدم چرا دنبالمه اون عاشقت شده کوک(با گریه شدید و هق هق)
-میونگ بیا یکم آب بخور و دقیق بگو چیشد
☆من داشتم قدم میزدم که یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم صداش خیلی بم و کلفت و ترسناک بود گفت گفت بعد اردو منو زن خودش میکنه و عذابم میده
بعدش گوشیو قط کرد نمیتونستم چیزی بگم انگار یکی داشت گلومو فشار میداد تا خفه شم بعدش بدنم ث پام کلاً شل شد و افتادم بعدشم بالا تنم داشت شل میشود یهو کل بدنم روی زمین افتاد و اشک از چشمام میومد و نمیتونستم نفس بکشم بعدش یک دختر بعد کلی جیغ همه رو جمع کرد ولی کسی کمکم نکرد انگار جن بودم یهو بدنم سرد شد و چشمام تار دید صدای بوق تیزی داخل گوشم بود و بعدش که داخل بغل کسی بودم چشمام بسته شود ولی هوشیار بودم بعدش همه چیز رو دیدم دیدم که (اشک از چشمش اومد) کوک با یه دختر دیگه ازدواج کرده و من با اون مرده اون مرده هر روز منو کتک میزد و عذابم میداد اون مرده کلاً برام چهره و اسمش واضحه شده بود اسمش هانجعو بود و زن کوک اسمش هانیا بود
ویو مسونگ
یهو اومدم بلند شدم که برم دستمو به دیوار که گذاشتم یهو افتادم زمین و یه خاطره برام اومد اون یک روح بود روح زنی بود که انگار ملکه بود اون خیلی زیبا بود یک شاخه گل رز سرغ بهم داد و گفت تو در خطری ولی من کاریت ندارم من عاشق معشوقه کسی نمیشم کلوریا تو باید حواست بیشتر جمع باشه اون مرد میخواد بین شما دوتا رو به هم بزنه مواظب باش ممکنه انسل بهت با اون افریطه خیانت کنه کلوریا نزار که مثل من بشی تو باید اون کانزاشی رو پیدا کنی یک راهنما بهت میدم اون شبیه گل رز هست رنگش به سرخی خون هست بیشتر از این نمیتونم راهنمایی کنم ولی کنار بوته های گل رز خداحافظ کلوریا!!
- ۳.۸k
- ۰۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط