چندشاتی جونگکوک

چندشاتی جونگکوک.

part 1
لبخند پررنگی زد...

-مرسی عشقم.. خیلی خوشمزه بود...

پسر آهسته خندید

-نوش جون پرنسس..

- آخرین قاشق بستنی رو خورد..
روی پای پسر نشست و لپ پسر رو بوسید

- بابام گفت باید ۸ شب برم خونه‌‌

-الان ساعت ۷ و ۴۵ دقیقس.. وای من فردا نیستم

-چی؟ کجایی؟ ولی من میخواستم باهاتوبرم بیرون

پسر خندید..

لپ دختر رو کشید

-شیطون کوچولوی من.. فردا گفتم که باید برم بار برای قرار داد تفنگ ها...

-اهه.. ای خدا از دست تو.. کوک مواظب خودت باشیااا

-باشه
آروم‌خندید
.-من یدونه جونگکوک بیشتر ندارم..

-چشم پرنسس

بعد ااز کمی صحبت، جونگکوک ات رو به خونه رسوند...

ات به خونه برگشت، وارد اتاقش شد و لباس هاش. رو عوض کرد، آرایشش رو پاک کرد و موهاش رو بست

ردی تخت دراز کشید و بعد از چند ثانیه خوابید

پرش زمانی فردا .

از زبان جونگکوک
دیدگاه ها (۸)

چندشاتی جونگکوک.part 2صبح ساعت ۶ بیدار شدم..وارد حموم شدم و ...

چندشاتی جونگکوکpart 3جونگکوک به سمتشون رفت..-سلام..با لحن سر...

تکپارتی جین من اینو باور نمیکنم- باید باور کنی... من دارم ب...

چندشاتی جیمینPart 2 با گریه و هق هق از خونه بیرون رفتهق هق ...

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

نام فیک: عشق مخفیPart: 54ویو جیمین*بعد از چند دقیقه نفسش جا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط