خاطراتشهید

#خاطرات_شهید

●می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.

●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم:

حلال ِ حلال.

‌●چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.

‌‌✍روای: مادر شهید

📎:شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»

#شهید #محمدحسین_دستواره



🌺 ارواح طیبه شهدا صلوات
#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۱)

#بسم_الله وَاللَّيلِ إِذا عَسْعَس... (سوگند به شب چون پشت گر...

چنبره کرونا و خودکشی بر آمار تلفات رژیم صهیونیستی «هاآرتص» ر...

#رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:تمامی ...

🔴نرخ باروری در ایران وسایر کشورها📍حتما ببینید#باز_آی

ادامه ی مطلب قبلی(عنایت شهید به یک خانم بی حجاب)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط