جمعه ها شعر من انگار تو را می خواند

جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند
قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند
چشم، با اینکه شده خیره به راهت اما
پلک، تا می زند هر بار تو را می خواند
جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند
هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر
چشم چون می کند انکار تو را می خواند
هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیدم در و دیوار تو را می خواند
باز هم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعر با حالت اقرار تو را می خواند
دیدگاه ها (۲)

به نگاهی که مرا عاشق خود کرده، قسم .بایدامشب به غزلهای نگاهت...

آسمان هم امشب حال و هوای دیگری دارد...انگار خوب از درد من با...

روزی پشیمان می شوی ، آن روز خیلی دیر نیستروزی که دیگر قلب من...

پر از تلاطمآیینه هایم نمایش نمی دهنداین یک بت استدر دستان من...

زندگی را طعم لب های تو گیرا می کندعطر یاد تو دلم را غرق رویا...

تقدیم بانثار عشق خدمتِ جانانم:❤🌹زندگی را طعم لب های تو گیرا ...

دلم هوای توکرده.......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط