فیک bts (نجات من ) پارت ۲

از زبان ا/ت :
چند ثانیه فکر کردم و یک چیزی اومد توی ذهنم
چرا هرکی که بهش زنگ میزنم بعد چند ثانیه میگه کار داره و میره؟!
فهمیدم 😔 حتما والدینشون نمی خوان بچه هاشون با دختر درونگرایی مثل من حرف بزنن
( بچه ها یادم رفت بگم ، ا/ت ۱۹سالشه و افسردگی کمی شدیدی داره )
به یکی از فامیل های دورمون که هم سن من بود زنگ زدم اسمش محیا بود
این دفعه از توی شاد بهش زنگ زدم چون واتساپش مال مامانشه ( و بچه ها مادر محیا دختر خاله ی مامان ا/ت هست )
بهش زنگ زدم بعد چند تا بوق جواب داد
من یکمی باهاش صمیمی بودم یعنی بیشتر از نورا و بقیه باهاش صمیمی بودم چون من هیچ دوست صمیمی ای نداشتم میشد بگم که اون دوست صمیمیم بود
گفتم: الو سلام
گفت: سلام خوبی ؟
گفتم : آره خوبم تو چطوری ؟
گفت : منم خوبم راستی..
گفتم: چیشده
خیلی آروم جوریکه فقط من بشونم گفت: افسردگیت بهتره ؟
چیییی؟؟؟؟ اون از کجا میدونست ؟
با تعجب بهش گفتم: وایسا ببینم تو از کجا میدونی؟
گفت: ای بابا خودت بهم گفتی دیگه یادت نمیاد ؟
یهو یاد دوروز پیش افتادم راست میگفت خودم بهش گفتم . گفتم: آها یادم اومد به کسی که نگفتی ؟!
گفت: نه نگفتم ولی تو باید به پدر و مادرت بگی
گفتم : محیا تو جای من نیستی . پدر و مادرم منو درک نمی کنن فقط مسخره ام میکنن و میگن توهم زدم
گفت : حداقل برو دارویی چیزی بخر
گفتم : پدر و مادرم میفهمن
گفت : یادم رفته بود
گفتم : میای اسم فامیل بازی کنیم ؟
گفت : نه الان حوصله ندارم
گفتم: بیا دیگه
گفت: باشه هردومون رفتیم یک کاغذ و مداد آوردیم منو محیا همیشه توی تماس های تصویریمون اسم فامیل بازی میکنیم چون نه من خواهری داشتم نه اون هردومون تک فرزند بودیم
____________________________________________
مرسی که خوندی💜💜💜💜💜😘😘😘🥳🥳🤩🤩🤞🤞🙃🤟
دیدگاه ها (۰)

فیک کوک ( عشق من ) پارت ۲

درباره ی فیک

فیک bts( نجات من ) پارت ۱

درباره ی فیک جدید

پارت ۴۳ فیک ازدواج مافیایی

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

مرگ بی پایان پارت ۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط