تا حالا شکار رفتی

تا حالا شکار رفتی؟
من می رفتم،ولی دیگه نمیرم!
آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود،خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم، من شلیک کردم بهش، درست زدم به پایش!
وقتی بالای سرش رسیدم هنوز جون داشت، چشم هاش داشت التماس می کرد، نفس می کشید، زیباییش من رو تسخیر کرده بود، حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه، می تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم...
خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ می زنه و وقتی من رو می بینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم!
از التماس چشم هاش فهمیدم بهترین لطفی که می تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم...
تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.
دیدگاه ها (۲)

چاره ی ما ساز که بی یاوریم / گر تو برانی به که روی آوریم؟ پی...

ما که از ترس خدا او را عبادت می کنیم / بر تعصب های خود یک عم...

هیچ قصه‌گویی نیست که داستانش این‌گونه آغاز شود:یکی بود، دیگر...

سلامتی اونایی کهمیدونن ماکسی نیستیمولی از ما یاد میکننتا بدو...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط