همیشه ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم
همیشه ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم،
از چای خوردن های کنار هم،
از مرافه های شیرین بر سر آخرین دانه ی سیب زمینی توی بشقاب،
از نیمکت همیشگی مان توی پارک،
از بستنی فروشی شلوغ سر چهارراه،
از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم
از آدم های که زیر و بم روحمان را بلد بودند
از دوستت دارم های که نفهمیدیم و از هم دریغ کردیم
از راه رفتن های توی خیابانی که ردیف درخت هایش را از بر بودیم
از قدم هایی که باید با هم بر میداشتیم و صد حیف بر نداشتیم
دور شدیم از تمام دوست داشتنی هایمان،
فاصله گرفتیم از هم،
نفهمیدیم که فاصله را که نامرد است ،که بیرحم است
که وقتی بیاید و بنشیند بین لحظه های مان دیگر هیچ چیز به جای اولش برنمی گردد،
دیگر هیچوقت نه آن خیابان ،خیابان میشود،
نه آن نیمکت،نیمکت...
از چای خوردن های کنار هم،
از مرافه های شیرین بر سر آخرین دانه ی سیب زمینی توی بشقاب،
از نیمکت همیشگی مان توی پارک،
از بستنی فروشی شلوغ سر چهارراه،
از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم
از آدم های که زیر و بم روحمان را بلد بودند
از دوستت دارم های که نفهمیدیم و از هم دریغ کردیم
از راه رفتن های توی خیابانی که ردیف درخت هایش را از بر بودیم
از قدم هایی که باید با هم بر میداشتیم و صد حیف بر نداشتیم
دور شدیم از تمام دوست داشتنی هایمان،
فاصله گرفتیم از هم،
نفهمیدیم که فاصله را که نامرد است ،که بیرحم است
که وقتی بیاید و بنشیند بین لحظه های مان دیگر هیچ چیز به جای اولش برنمی گردد،
دیگر هیچوقت نه آن خیابان ،خیابان میشود،
نه آن نیمکت،نیمکت...
- ۷۲۷
- ۱۴ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط