شوگا هنوز از اتاقش نیومده بود بیرون
شوگا هنوز از اتاقش نیومده بود بیرون.
روی تختش نشسته بود و فقط سکوت خونه رو میشنید،
صدای آرام نفسهای یونا، صدای کارهای نامجون، و حتی صدای لرزش کیسهی آب گرم روی شکمش.
هر حرکت کوچیک یونا، هر صدای خفیف، به گوشش میرسید و دلش عجیب به هم میریخت…
در همین حال، نامجون با احتیاط یونا رو از صندلی بلند کرد و روی مبل برد.
مبل راحت و گرم بود، پتو رو دورش پیچید.
کیسهی آب گرم رو روی شکمش گذاشت، درست جایی که درد بیشتر بود.
یونا، با هر نفس، کمی آرامتر میشد.
دستهاش روی کیسه قرار گرفت و پلکهاش سنگین شد.
نامجون نشست کنارش، دستش رو روی پشتی مبل گذاشت تا خیال یونا راحت باشه.
چند لحظه بعد، یونا اروم اروم چشمهاش رو بست و خوابش برد…
شوگا از پشت اتاق نفسش توی سینه حبس شد.
صدای آرام نفسهای یونا، گرمای کیسه، صبوری نامجون…
همهش باعث شد که برای اولین بار بفهمه،
که شاید غر زدن و داد زدن هیچوقت کمکی نکرده.
خونه ساکت بود.
فقط نفسهای آرام یونا، ضربان قلب آرام نامجون، و سکوت سنگین اما آرامشبخش شوگا، فضا رو پر کرده بود…
روی تختش نشسته بود و فقط سکوت خونه رو میشنید،
صدای آرام نفسهای یونا، صدای کارهای نامجون، و حتی صدای لرزش کیسهی آب گرم روی شکمش.
هر حرکت کوچیک یونا، هر صدای خفیف، به گوشش میرسید و دلش عجیب به هم میریخت…
در همین حال، نامجون با احتیاط یونا رو از صندلی بلند کرد و روی مبل برد.
مبل راحت و گرم بود، پتو رو دورش پیچید.
کیسهی آب گرم رو روی شکمش گذاشت، درست جایی که درد بیشتر بود.
یونا، با هر نفس، کمی آرامتر میشد.
دستهاش روی کیسه قرار گرفت و پلکهاش سنگین شد.
نامجون نشست کنارش، دستش رو روی پشتی مبل گذاشت تا خیال یونا راحت باشه.
چند لحظه بعد، یونا اروم اروم چشمهاش رو بست و خوابش برد…
شوگا از پشت اتاق نفسش توی سینه حبس شد.
صدای آرام نفسهای یونا، گرمای کیسه، صبوری نامجون…
همهش باعث شد که برای اولین بار بفهمه،
که شاید غر زدن و داد زدن هیچوقت کمکی نکرده.
خونه ساکت بود.
فقط نفسهای آرام یونا، ضربان قلب آرام نامجون، و سکوت سنگین اما آرامشبخش شوگا، فضا رو پر کرده بود…
- ۹۲
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط