وقتی کوچک بودم عادت داشتم قبل از خوابیدن موهای بافته مادر

وقتی کوچک بودم عادت داشتم قبل از خوابیدن موهای بافته مادرم را در دست بگیرم و با آن ها بازی کنم تا بتوانم راحت بخوابم. روزی یکی از دوستان قدیمی مادرم به خانه ما آمد و موهای زیبای او را کوتاه کرد. کوتاهِ، کوتاه. بغض گلویم را گرفت. به حیاط دویدم و زیرِ درخت سیب، کنارِ حوض نشستم و کلی گریه کردم. شب که از راه رسید غمگین به رختخواب رفتم، ولی ناباورانه دو گیسوی بافته شده مادر را با دو روبان رنگی زیبا به روی بالش دیدم! مادر کلک زیبایی زده بود، دیگر می توانستم به تنهایی بخوابم.

فرحناز_یوسفی
دیدگاه ها (۱)

زندگی بدون روزهای بد نمی شود, بدون روزهای اشک و درد و خشم و ...

📖 شب های چهارشنبه ؛می روم چون عاشقش هستم. چون می خواهم بداند...

در کودکی عاشق پنج شنبه ها بودم پنج شنبه ها حس رهایی داشتم بی...

آن سالها مایه ماکارونی مثل حالا انقدر سوسول نبود که . فلفل د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط