عزیزانم خواستم هدیه ای برایتان بفرستم
عزیزانم خواستم هدیه ای برایتان بفرستم،
گل گفت: مرا بفرست تا با عطر خود آنها را شاد سازم.
گفتم: آنــهــا خـودشـان گـــــــــــــــل انـد ...
خار گفت: مرا بفرست تا به چشم دشمنانشان فرو روم.
گفتم: آنــــــهـا آنـقـدر مـهـربـانــنــددد کـه دشــمـنـی نـدارنـد ...
بلبل گفت: مرا بفرست تا با آوازم آنها را شاد سازم.
گفتم: نـــــــه آنـهـا خـوش صــدایند ...
ناگهان صدای قلبم به گوش رسید ... صدای قلبم بود که می گفت:
مـــــــرا بـفـرســت تـــا بــدانــنـد دوســـــــــــــــتـشـان داری ...
پس آن را خالصانه تقدیم شــــــــمــا می کنم ...
گل گفت: مرا بفرست تا با عطر خود آنها را شاد سازم.
گفتم: آنــهــا خـودشـان گـــــــــــــــل انـد ...
خار گفت: مرا بفرست تا به چشم دشمنانشان فرو روم.
گفتم: آنــــــهـا آنـقـدر مـهـربـانــنــددد کـه دشــمـنـی نـدارنـد ...
بلبل گفت: مرا بفرست تا با آوازم آنها را شاد سازم.
گفتم: نـــــــه آنـهـا خـوش صــدایند ...
ناگهان صدای قلبم به گوش رسید ... صدای قلبم بود که می گفت:
مـــــــرا بـفـرســت تـــا بــدانــنـد دوســـــــــــــــتـشـان داری ...
پس آن را خالصانه تقدیم شــــــــمــا می کنم ...
- ۳۵۳
- ۲۳ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط