بیب من برمیگردم

بیب من برمیگردم
پارت: 59

نگاهی به اتاق انداختم کوچیک بود اما خب چه میشه کرد
تهیونگ گفت
_ سعی کن زیاد از این اتاق بیرون نیای نمیخوام جنی تورو ببینه
سرمو تکون دادم تهیونگ رفت منم رو تخت دراز کشیدم و به دستبند نگا کردم چرا خاطرات این دستبند و گردنبند به یادمه اما قیافه جنی رو نه
تهیونگ برگشت اومد داخل اتاقم بهم نگاه کرد و گفت
_ جونگکوک اگه خواستی بیای بیرون حتما یه ماسک بزن نمیخوام جنی تورو ببینه و خاطراتش یادش بیوفته هرچی نباشه تو براش مردی
_ تهیونگ میشه من بادیگار جنی باشم دلم میخواد مواظبش باشم
_ اما ..
_ لطفا
_ ببینم چی میشه
تهیونگ از اتاق رفت منم یکم خسته بودم و خوابم میومد یکم گوشی نگا کردم و گرفتم خوابیدم
( جنی)
از هواپیما اومدیم بیرون اخ که دلم چقد برای سئول تنگ شده بود
داخل فرودگاه بودیم که پسرا اومدن جین و نامجون و تهیونگ رو گرفتم بغلم بقیه رو هم دست دادم
تهیونگ با لبخند رو لبش گفت
_ عزیزم مهمونی خوش گذشت
+ وایی اوپا تهیونگ انقد خوش گذشت که نگم البته جک خیلی دلش میخواست توهم اونجا باشی
_ دیگه نشد اما اگه تونستم دفعه بعد میرم
+ او پس جک قراره حسابی بهش خوش بگذره
این هیونگ اومد پیشمون و محکم منو بغلش گرفت و موهامو بوس کرد
_ خوش اومدی عشقم
یکم خودمو لوس کردم براش و گفتم
+ اوم مرسی عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده بود
دیدگاه ها (۰)

بیب من برمیگردمپارت : 60( جونگکوک)پس اون دختری که رفت بغل ای...

بیب من برمیگردمپارت : 61( جونگکوک)رفتم داخل اتاقم و مشغول جم...

عکسای جونگکوک

عکسای تهیونگ

حالمعالی💔🌚از حموم اومدم بیرون موهامو شونه کردم،موهای داخل شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط