شب دردناک
( شب دردناک )
پارت ۷۰
جی : سلام عشقم.....
جونکوک: جی خوبی
جی: چه روزه قشنگی عشقم عشقه زندگیم دوست پسرم بهم میگه خوبم
.. آره خوبم عشقم
جونکوک: شنیدم با ایل سونگ رابطه داری درسته؟
جی : چی نه ... نه اصلا ایل سونگ کجا من کجا ما اصلا به هم نمیخوریم هرکی گفته دروغه
جونکوک: مطمئنی ؟
جی : معلومه.... راستی میایی هتل نزدیک شرکت دلم برایت بوسه هات و خودت تنگ شده
جونکوک: کار دارم دارم گوشی رو قطع میکنم
حتی نگذاشت جی حرفش را بزنه زود گوشی را قطع کرد و نگاهش را به ایل سونگ دوخت
جونکوک: خب ایل سونگ چی میگی
ات خنده ای کرد
ات : ... باورم نمیشه جونکوک خب میزاشتی اونا داشتن ازدواج میکردن
ات با همان عصبانیت از اتاق خارج شد و سمته در قدم برداشت کم کم بغض تو گلو اش تبدیل شد به گریه های رو قورت اش وارد اتاق اش شد و سمته پنچره رفت نفس های تندی را رها میکرد به بیرون جلو پنچره ایستاده بود
ات : اینم ... از زندگی .... یعنی قراره .... بعد ها چه درد های بکشم
ایل سونگ اون روز را با جی رابطه اش را بهم زد این شد که جی را رها کرد به سمته عمارت اش حرکت کرد و با عصبانیت از خودش و اینکه خواهرش را ناراحت کرده بود از ماشین پیاده شد و سمته در رفت بعد از زدن زینک در را به صدا در آورد
مادرش در را باز کرد و زود گفت .... ایل سونگ: اوما ات اومده
خانم/پ: اممم نه گفت که با دوستش میره بیرون و امشب رو دیر میاد
ایل سونگ: اوف باشه....
سرش را گذاشته بود رو میز و بوی الکل و عطر بقیه مرد و زن ها حالت تهوع میگرفت.........
اون به : هی ات چرا ایقدر میخوری هنوز سره شبه
ات سرس را بلند کرد و با موهای آشفته گفت
ات : مرگ ... مرگ .... زندگی...... توت فرنگی
اخره حرفش خندید و اون به که دختر ترسویی بود گوشی اش را برداشت و شماره جونکوک را گرفت
جونکوک مشغول طراحی کردن لباس های بود ....
پارت ۷۰
جی : سلام عشقم.....
جونکوک: جی خوبی
جی: چه روزه قشنگی عشقم عشقه زندگیم دوست پسرم بهم میگه خوبم
.. آره خوبم عشقم
جونکوک: شنیدم با ایل سونگ رابطه داری درسته؟
جی : چی نه ... نه اصلا ایل سونگ کجا من کجا ما اصلا به هم نمیخوریم هرکی گفته دروغه
جونکوک: مطمئنی ؟
جی : معلومه.... راستی میایی هتل نزدیک شرکت دلم برایت بوسه هات و خودت تنگ شده
جونکوک: کار دارم دارم گوشی رو قطع میکنم
حتی نگذاشت جی حرفش را بزنه زود گوشی را قطع کرد و نگاهش را به ایل سونگ دوخت
جونکوک: خب ایل سونگ چی میگی
ات خنده ای کرد
ات : ... باورم نمیشه جونکوک خب میزاشتی اونا داشتن ازدواج میکردن
ات با همان عصبانیت از اتاق خارج شد و سمته در قدم برداشت کم کم بغض تو گلو اش تبدیل شد به گریه های رو قورت اش وارد اتاق اش شد و سمته پنچره رفت نفس های تندی را رها میکرد به بیرون جلو پنچره ایستاده بود
ات : اینم ... از زندگی .... یعنی قراره .... بعد ها چه درد های بکشم
ایل سونگ اون روز را با جی رابطه اش را بهم زد این شد که جی را رها کرد به سمته عمارت اش حرکت کرد و با عصبانیت از خودش و اینکه خواهرش را ناراحت کرده بود از ماشین پیاده شد و سمته در رفت بعد از زدن زینک در را به صدا در آورد
مادرش در را باز کرد و زود گفت .... ایل سونگ: اوما ات اومده
خانم/پ: اممم نه گفت که با دوستش میره بیرون و امشب رو دیر میاد
ایل سونگ: اوف باشه....
سرش را گذاشته بود رو میز و بوی الکل و عطر بقیه مرد و زن ها حالت تهوع میگرفت.........
اون به : هی ات چرا ایقدر میخوری هنوز سره شبه
ات سرس را بلند کرد و با موهای آشفته گفت
ات : مرگ ... مرگ .... زندگی...... توت فرنگی
اخره حرفش خندید و اون به که دختر ترسویی بود گوشی اش را برداشت و شماره جونکوک را گرفت
جونکوک مشغول طراحی کردن لباس های بود ....
- ۱۸.۴k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط