نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر

نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر...
لحظاتی گذشت...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: " گیله مرد " ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت :
به این دونه های سبز شده نگاه کن ...
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...
گفتم : خب !
گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم !
دونه ای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده...
دیدگاه ها (۲)

وقتی قلبی را عاشق ڪردی...وقتی وجودی را وابسته ڪردی...وقتی نف...

ﺁﺩﻣــــــــــﺎﯼ ﺭﺍﺳـــــــﺘﮕﻮ ....ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠــــﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋ...

باز هــم رایحــــه ی خــوب تنت می آیدبوی یک بوسه ی ناب از ده...

ﺧﺪﺍﯾـــــــــــــﺎ ...!ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍﯼ ِ ﺑﺰﺭﮔـــ...

پارت : ۱۸

Part ¹²⁸ا.ت ویو:غذا که تموم شد...خودم رو به مبل تکیه دادم..ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط