qart

qart 33

قدرت عشق

تهیونگ:خوب بیب شروع کنیم؟

جه یی:اره ددی

تهیونگ اومد سمتم و لباشو گذاشت رو لبام و بعد آروم منو گذاشت رو تخت و کم کم همه لباسای من و خودشو در اورد کیس مارک های دردناکی رو گردنم گذاشت و بعد کم کم رفت سمت سینم و نوکشو با ولع میمکید و بعد چند مین از سینه هام دل کند و عضوشو رو عضوم تنظیم کرد آه و نالمون کل اتاق رو برداشته بود بعد چند راند بلاخره هردومون ارضا شدیم و منو بغل کرد و برد گذاشت تو وان و خودشم نشست پشتم و زیر دلمو آروم ماساژ میداد از وان اومدیم بیرون و بعد از خشک کردن و موهامون و پوشیدن لباسمون رفتیم رو تخت دراز کشیدیم و تو بغل هم خوابیدیم

[فردا صبح]

ویو تهیونگ

(بیدار شدم و دیدم جه یی کنارم عین فرشته ها خوابیده بوسه کوتاهی رو لباش گذاشتم و رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم شرکت)

ویو جه یی

(بیدار شدم و دیدم تهیونگ کنارم نیست حتما رفته شرکت بخاطر من چند روزی نرفته بود حتما کاراش خیلی عقب افتاده دیروز میون بهم زنگ زده بود و گفته بود برم خونش اونم دیگه با دوست پسرش ازدواج کرده و الان ۱ ماهه که بارداره و هوانا هم یه بچه دیگه بدنیا آورده و خیلی خوشبخته.
رفتم حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه میون)

جه یی:تق تق تق (صدای در)

میون:واییی سلام عزیزم

جه یی:سلام خوشگلم

همدیگرو بغل کردیم

میون:این کوچولو چقدر بزرگ شده

جه یی:مال خودتم قراره یه چند ماه دیگه بزرگتر شه

میون:هه هه هه(خنده)خوب حالا بیا بریم تو

رفتیم تو خونه نشستیم

میون:ناهار که نخوردی؟

جه یی:نه ناهار که هیچ شاید باورت نشه حتی صبحونه هم نخوردم

میون:اوک پس پاشو یه چیزی حاضر کنیم

جه یی:خیلی پررو هستی(با خنده)اوک اومدم

رفتیم تو آشپزخونه و ناهار حاضر کردیم و بعد خوردن ناهار میزو جمع کردیم و کلی باهم گفتیم و خندیدیم بعد کم کم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه هنوز تهیونگ نیومده بود برای همین رفتم تو آشپزخونه که شام حاضر کنم که یهو...........


کپی ممنوع❌️❌️
دیدگاه ها (۵)

qart ۳۴قدرت عشق دل درد بدی بهم دست داد حتما وقت اینه که دختر...

qart 1دروغ شیرین♡شخصیت های اصلی:جئون جونگکوک:سن:۲۷شغل:صاحب ش...

qart 32 قدرت عشقتهیونگ:نظرت چیه زودتر ازدواج کنیم؟البته برای...

qart ۳۱قدرت عشق ویو تهیونگ(ساعت ۹:۳۰ بود از خواب بیدار شدم ب...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۷

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

پارت ٤ هزار و یک شبرسیدیم خونه خیلی بزرگ بودبا اون کیلیدی که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط