بیب من برمیگردم

بیب من برمیگردم
پارت: 87

پیش قبر مامان بزرگ یه درخت بود به اون درخت تکیه دادم و اروم گریه میکردم
+ شاید داستان منو اینجوری نوشتن
بعد هق هق کردن همونجا خوابم برد
.
وقتی چشمامو باز کردم هنوز شب بود
یه پیر زن اروم داشت صدام میکرد
_ دخترم بلند شو اینجا جای خواب نیس برو خونتون
هیچ حرفی نزدم که اون پیر زن کنارم نشست و دسشتو روی قبر مادر بزرگم کشید
_ مادر بزرگت زن خیلی خوبی بود شجاع و جسور بود
با صدایی که از ته چاه میومد گفتم
+ مادر بزرگمو میشناسید
_ هانیل بهترین رفیقم بود اما سرنوشتش اینجوری رقم خورده بود
+ مادر بزرگم بهترین کسی بود که می‌شناختمش
_ حتما برای هانیل هم سخت بوده ترک کردنت
+ اما من یه موجود اضافم
_ پس بلاخره وقتش رسیده
+ وقت چی؟
_ هانیل این روز رو پیش بینی کرده بود برام میگفت روزی جنی خودش میاد سر قبرم و کلی زجه میزنه چون تهیونگ باهاش بد کرد
+ خب این یعنی چی
_ یعنی وقتش رسیده که من تورو با خودم ببرم
+ به کجا ببری منو برای چی ببری؟
_ هانیل گفت هر وقت این اتفاق افتاد جنی رو همراه خودت به ژاپن ببر و ازم نپرس چرا فقط ببرش که بمونه براش بد میشه
دیدگاه ها (۰)

بچه ها من یه کانال تو روبیکا زدم و میخوام هر روز اونجا فعالی...

بیب من برمیگردمپارت : 86چی درست میشنیدم بهم گف گمشم برم یهو ...

بیب من برمیگردمپارت : 85وقتی رفتیم داخل همه جمع بودن و داشتن...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط