I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P111)
شنیدیم که چا اون خودکشی کرده...وقتی جونگکوک این رو شنید از اون زمان تا الان نامجون رو مقصر میدونه راستش تهیونگ هم رو نامجون نفرت داشت ولی الان نداره و همینطور کلی تلاش کرد اونارو باهم رفاقت بدن یه زمانی رفاقت کردن ولی روز بعدش خراب کردن....و تا الان هنوز جونگکوک بهش نفرت داره
ا.ت : *هنگ کرده*
مین هو : ا.ت این چه قیافه ایه خوبی؟
ا.ت : خود...کش..ی کرده؟
مین هو : اوهوم
ا.ت : پس.وبرا همین بود شب جشنی که رییس باند جئون با جونگکوک جایزیگن کرد نامجون اونجا بغلم کرده بود پس برا همین بود که جونگکوک انقدر عصبانی بود
مین هو : ببین ا.ت ممکنه جونگکوک اون زمان خیلی اذیتت کرده باشه ولی باید بهش هم حق بدی
ا.ت : چی میگی مین هو اون کلی اذیتم کرد گذاشت که اشکم جلو پدر مادر جونگکوک در بیاره بعد ازم توقع داشتی بهش حق بدم؟؟؟؟؟
مین هو : درک میکنم ببین...
ا.ت : چی درک میکنم چی میگی تو مین هو بسه*داد*
مین هو : بابا من که چیزی نگفتم
ا.ت : ....
مین هو : خوبی؟
ا.ت : تا چند روز ججو میمونیم؟
مین هو : گفتن ۲ هفته
ا.ت : بنظرت جونگکوک زود برمیگرده؟
مین هو : یه بار ازش تنفر میگیری بعد نگرانشم هستی؟
ا.ت : مین هو گند زدی به اعصابم پس خفه شو
مین هو : باشه *خنده*
ا.ت : به چی میخندی احمق
مین هو : به قیافت که از عصبانیت قرمز شده*قهقهه*
روز بعد :
هانول : ا.تتتت
ا.ت : هاااااا
هانول : خوشحالی که میخوایم قدم بزنیم به جزیره ججو
ا.ت : نه
هانول : ها؟
مین هو : خوب وقتی جونگکوک نباشه معلومه میگه نه
هانول : وای حتما بهش خوش نمیگذره
تهیونگ : پس سعی کنیم کاری کنیم که بیشتر بهش خوش بگذره
هانول : راست میگی
بادیگارد ها چمدون هامون بردن ما سوار ماشین شدیم من و تهیونگ تو یه ماشین مین هو و هانول تو یه ماشین دیگه و شروع به حرکت کرد
از پنجره ماشین به بیرون جزیره ججو تماشا میکردم دکمه پنجره رو کشیدم تا بیاد پایین حال هوای ججو به تنم بخوره...تا بتونم فکرامو از جونگکوک خارج کنم...حتی بهم زنگ هم نزد.
بادیگارد ها کنار یه عمارتی از حرکت ایستادن از ماشین پیاده شدیم به بیرون عمارت نگاهی میکردم پس یه عمارت دیگه هم از سرکرده جئون تو ججو هم هست
هانول : ا.ت خوشت اومده؟
ا.ت : شما هم یبار اینجا اومده بودین؟
هانول : اره زمان زیادی گذشته که به این عمارت نیومده بودیم دلم برا این عمارت خیلی تنگ شده.
لبخندی رو لbم اومد و دست هانول گرفتیم با دو باهم وارد عمارت شدیم.
داخل عمارت یه جور دیگه بود تمام وسایل ها قدیمی بودن و همینطور خاکی انگار عمارت ۱۵۰ سال عمرش بوده
تهیونگ : چرا اینجا کثیفه
هانول : واییی به خدمتکار ها خبر ندادیم که بیان این عمارت تمیز کنن
مین هو : اشکالی نداره وسایل هارو بزارید ما بریم بیرون تا خدمتکار ها رو بفرستیم..ادامه داره.
شنیدیم که چا اون خودکشی کرده...وقتی جونگکوک این رو شنید از اون زمان تا الان نامجون رو مقصر میدونه راستش تهیونگ هم رو نامجون نفرت داشت ولی الان نداره و همینطور کلی تلاش کرد اونارو باهم رفاقت بدن یه زمانی رفاقت کردن ولی روز بعدش خراب کردن....و تا الان هنوز جونگکوک بهش نفرت داره
ا.ت : *هنگ کرده*
مین هو : ا.ت این چه قیافه ایه خوبی؟
ا.ت : خود...کش..ی کرده؟
مین هو : اوهوم
ا.ت : پس.وبرا همین بود شب جشنی که رییس باند جئون با جونگکوک جایزیگن کرد نامجون اونجا بغلم کرده بود پس برا همین بود که جونگکوک انقدر عصبانی بود
مین هو : ببین ا.ت ممکنه جونگکوک اون زمان خیلی اذیتت کرده باشه ولی باید بهش هم حق بدی
ا.ت : چی میگی مین هو اون کلی اذیتم کرد گذاشت که اشکم جلو پدر مادر جونگکوک در بیاره بعد ازم توقع داشتی بهش حق بدم؟؟؟؟؟
مین هو : درک میکنم ببین...
ا.ت : چی درک میکنم چی میگی تو مین هو بسه*داد*
مین هو : بابا من که چیزی نگفتم
ا.ت : ....
مین هو : خوبی؟
ا.ت : تا چند روز ججو میمونیم؟
مین هو : گفتن ۲ هفته
ا.ت : بنظرت جونگکوک زود برمیگرده؟
مین هو : یه بار ازش تنفر میگیری بعد نگرانشم هستی؟
ا.ت : مین هو گند زدی به اعصابم پس خفه شو
مین هو : باشه *خنده*
ا.ت : به چی میخندی احمق
مین هو : به قیافت که از عصبانیت قرمز شده*قهقهه*
روز بعد :
هانول : ا.تتتت
ا.ت : هاااااا
هانول : خوشحالی که میخوایم قدم بزنیم به جزیره ججو
ا.ت : نه
هانول : ها؟
مین هو : خوب وقتی جونگکوک نباشه معلومه میگه نه
هانول : وای حتما بهش خوش نمیگذره
تهیونگ : پس سعی کنیم کاری کنیم که بیشتر بهش خوش بگذره
هانول : راست میگی
بادیگارد ها چمدون هامون بردن ما سوار ماشین شدیم من و تهیونگ تو یه ماشین مین هو و هانول تو یه ماشین دیگه و شروع به حرکت کرد
از پنجره ماشین به بیرون جزیره ججو تماشا میکردم دکمه پنجره رو کشیدم تا بیاد پایین حال هوای ججو به تنم بخوره...تا بتونم فکرامو از جونگکوک خارج کنم...حتی بهم زنگ هم نزد.
بادیگارد ها کنار یه عمارتی از حرکت ایستادن از ماشین پیاده شدیم به بیرون عمارت نگاهی میکردم پس یه عمارت دیگه هم از سرکرده جئون تو ججو هم هست
هانول : ا.ت خوشت اومده؟
ا.ت : شما هم یبار اینجا اومده بودین؟
هانول : اره زمان زیادی گذشته که به این عمارت نیومده بودیم دلم برا این عمارت خیلی تنگ شده.
لبخندی رو لbم اومد و دست هانول گرفتیم با دو باهم وارد عمارت شدیم.
داخل عمارت یه جور دیگه بود تمام وسایل ها قدیمی بودن و همینطور خاکی انگار عمارت ۱۵۰ سال عمرش بوده
تهیونگ : چرا اینجا کثیفه
هانول : واییی به خدمتکار ها خبر ندادیم که بیان این عمارت تمیز کنن
مین هو : اشکالی نداره وسایل هارو بزارید ما بریم بیرون تا خدمتکار ها رو بفرستیم..ادامه داره.
- ۶۰.۲k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط