شانههای زخمیاش را هیچکس باور نداشت

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت 
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت 

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی 
عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت 

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش 
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت 

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی 
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت 

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند 
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت 

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود 
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت 

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش 
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت 

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت 
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت 

#شب_اول_محرم
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#یوسف_رحیمی
دیدگاه ها (۱)

رؤیای منی...

باز این چه شورش است

کارش میان معرکه بالا گرفته بودشمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته ب...

لحظه لحظه خاطرات بهمنی که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط