عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ²⁴
گذاشتم زمین که با عصبانیت سرش جیغ زدم ...
ات: اَح//مَق! نمیگی یهو از پُشتت میوفتم!
تهیونگ: حالا که نیوفتادی!
ات: اگه میوفتادم!
تهیونگ: نیوفتادی که !
ات: ولی اگه میوف.....
جونکوک: بابا بسه ! (داد)
دوتامون هم ساکت شدیم و به جونکوک خیره شدیم ...
جونکوک: مگه بچه این که هی دعوا میکنین!
ات: خب اول تهیونگ شروع کرد!
تهیونگ: من اول شروع کردم ؟!! ...چقدر تو پرویی! ...
ات: اره تو شروع کردی!
تهیونگ: میگیرم میزَنَمِتا...
خواست بیاد سمتم که جونکوک جلوش رو گرفت....
جونکوک: برو بیرون ...
با حرص از اتاق زدم بیرون و در و محکم بستم ....
چشام رو روی هم فشار دادم و یه نَفَسِ عمیق کشیدم که یهو یه دستی اومد رو شونم.....چشام رو اروم باز کردم و به صاحب دست نگا کردم...کای بود!
کای: حالت خوبه ات؟!
ات: هوم...
کای: ولی...
ات: چیزی نیست ...
پا تند کردم و رفتم سمت پله ها... تند تند پله ها رو رد کردم و رفتم سمت حال....روی مبل نشستم و چشام رو بستم....
ساعت 6 عصر :
با تکون های یه نفر چشام رو باز کردم و به صاحب دست نگا کردم...تهیونگ بود!
ات: هوم؟!
تهیونگ: چرا اینجا خوابیدی؟!
ات: ها!! ...خوابم برده بود؟!
تهیونگ: اوهوم...
ات: گردنم و کمرم درد میکنه!
تهیونگ: بخاطر اینه که رو مبل خوابیدی...
اینو گفت و کُتِش رو از رو میز عسلی برداشت....
ات: کجا؟!
تهیونگ: اتاقم!
ات : پس چرا کُتِت رو ورداشتی؟!
تهیونگ: خب میخوام بِبَرمِش اتاقم ...
ات: هوم....
اصلا نمیدونم چرا یه همچین چیزی ازش پرسیدم!....
تهیونگ رفت اتاقش ....پاهام رو توی شِکمَم جمع کردم و سرم رو گذاشتم رو پاهام....به جز کمر و گردنم سرم هم درد میکرد ! ...چِم بود؟!
تو این فکرا بودم که یهو زنگ در عمارت به صدا دراومد ....
از جام بلند شدم و به هر زور و بلایی بود خودم رو رسوندم به آیفون ...
ات: بله؟!
.... : منزل کیم تهیونگ؟!
ات: بله ...بفرمایین!
.... : یه دعوت نامه براشون اوردم!
ات: دعوت نامه؟!
.... : بله!
ات: هوم ...صبر کنین الان میام ....
قطع کردم و راه افتادم سمت در ....
جلو در که رسیدم یه پسر جوون وایساده بود ....
در رو باز کرد و جلوش وایسادم ....
تعظیم کرد و یه پاکت داد بهم ....
ات: هوم ...ممنون!
.... : راستی!....
ات: بفرمایین!
.... : این مهمونی برای جناب چو سوهون هستش و گفتن که بگم خانوم ات هم حتما حضور داشته باشن !
ات: چو سوهون !!!!!
.... : بله ،
دوباره یه تعظيمی کرد و رفت ....
وایسا ببینم درست شنیدم دیگه ؟!!! داشت پسر عموی گور به گور شده ی من رو میگفت؟!.....
ادامه دارد.......
پارت گذاشتم.... تشویق کنین😂
Part: ²⁴
گذاشتم زمین که با عصبانیت سرش جیغ زدم ...
ات: اَح//مَق! نمیگی یهو از پُشتت میوفتم!
تهیونگ: حالا که نیوفتادی!
ات: اگه میوفتادم!
تهیونگ: نیوفتادی که !
ات: ولی اگه میوف.....
جونکوک: بابا بسه ! (داد)
دوتامون هم ساکت شدیم و به جونکوک خیره شدیم ...
جونکوک: مگه بچه این که هی دعوا میکنین!
ات: خب اول تهیونگ شروع کرد!
تهیونگ: من اول شروع کردم ؟!! ...چقدر تو پرویی! ...
ات: اره تو شروع کردی!
تهیونگ: میگیرم میزَنَمِتا...
خواست بیاد سمتم که جونکوک جلوش رو گرفت....
جونکوک: برو بیرون ...
با حرص از اتاق زدم بیرون و در و محکم بستم ....
چشام رو روی هم فشار دادم و یه نَفَسِ عمیق کشیدم که یهو یه دستی اومد رو شونم.....چشام رو اروم باز کردم و به صاحب دست نگا کردم...کای بود!
کای: حالت خوبه ات؟!
ات: هوم...
کای: ولی...
ات: چیزی نیست ...
پا تند کردم و رفتم سمت پله ها... تند تند پله ها رو رد کردم و رفتم سمت حال....روی مبل نشستم و چشام رو بستم....
ساعت 6 عصر :
با تکون های یه نفر چشام رو باز کردم و به صاحب دست نگا کردم...تهیونگ بود!
ات: هوم؟!
تهیونگ: چرا اینجا خوابیدی؟!
ات: ها!! ...خوابم برده بود؟!
تهیونگ: اوهوم...
ات: گردنم و کمرم درد میکنه!
تهیونگ: بخاطر اینه که رو مبل خوابیدی...
اینو گفت و کُتِش رو از رو میز عسلی برداشت....
ات: کجا؟!
تهیونگ: اتاقم!
ات : پس چرا کُتِت رو ورداشتی؟!
تهیونگ: خب میخوام بِبَرمِش اتاقم ...
ات: هوم....
اصلا نمیدونم چرا یه همچین چیزی ازش پرسیدم!....
تهیونگ رفت اتاقش ....پاهام رو توی شِکمَم جمع کردم و سرم رو گذاشتم رو پاهام....به جز کمر و گردنم سرم هم درد میکرد ! ...چِم بود؟!
تو این فکرا بودم که یهو زنگ در عمارت به صدا دراومد ....
از جام بلند شدم و به هر زور و بلایی بود خودم رو رسوندم به آیفون ...
ات: بله؟!
.... : منزل کیم تهیونگ؟!
ات: بله ...بفرمایین!
.... : یه دعوت نامه براشون اوردم!
ات: دعوت نامه؟!
.... : بله!
ات: هوم ...صبر کنین الان میام ....
قطع کردم و راه افتادم سمت در ....
جلو در که رسیدم یه پسر جوون وایساده بود ....
در رو باز کرد و جلوش وایسادم ....
تعظیم کرد و یه پاکت داد بهم ....
ات: هوم ...ممنون!
.... : راستی!....
ات: بفرمایین!
.... : این مهمونی برای جناب چو سوهون هستش و گفتن که بگم خانوم ات هم حتما حضور داشته باشن !
ات: چو سوهون !!!!!
.... : بله ،
دوباره یه تعظيمی کرد و رفت ....
وایسا ببینم درست شنیدم دیگه ؟!!! داشت پسر عموی گور به گور شده ی من رو میگفت؟!.....
ادامه دارد.......
پارت گذاشتم.... تشویق کنین😂
- ۲۴.۹k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط