خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت46


_اون وقت تکلیف وارث قبلیه ی کردها چی میشه؟
لال شدم.پوزخندی زد و گفت
_انگار یادت رفته چرا زن من شدی! بذار بهت یادآوری کنم... قرار شد در ازای وارث ارباب روستاتون و از اون فلاکت در بیاره. فکر کنم چند نفری از اهالی اون روستا هم مردن نه؟فکر کردی طلاق بگیری چی به سر اونا میاد؟

نتونستم جوابی بدم. مچ دستم و گرفت و دنبال خودش به سمت آسانسور کشوند و گفت
_این سری و نادیده می‌گیرم. سری بعد حق نداری از این شجاع بازیا در بیاری.
بغض کردم.
دکمه ی آسانسور و زد که گفتم
_من با پله میام.
چپ چپ نگام کرد و مچ دستم و محکم تر چسبید.
در آسانسور که باز شد شوتم کرد داخل و خودشم اومد تو...
تمام تنم یخ زد و منجمد شدم.
نیم نگاهی بهم انداخت و بر خلاف سری قبل فقط پوزخندی تحویلم داد..
آسانسور که حرکت کرد دستم و به میله گرفتم و وحشت زده چشمام و بستم.
صدای طعنه آمیزش توی گوشم پیچید
_ترسیدی کوچولو؟ چه طور اون موقع که راه افتادی اومدی تو پارتی شبانه ی من نترسیدی؟
آسانسور که ایستاد سریع پریدم پایین و گفتم
_چون شوهرم اون جا بود.
کلید انداختم. پشت سرم ایستاد و گفت
_و اگه اونجا بین اون همه آدم مست یکی دیگه تو رو می قاپید شوهرت از کجا میخواست بفهمه؟

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱۵)

#خان_زاده #پارت47سکوت کردم. وارد شدم که صداش اومد_فکر کردی ب...

#خان_زاده #پارت48با لحن بدی گفت_زر نزن بیخ گوشم..انگار اون آ...

#خان_زاده #پارت45با همون نگاه ناباورش به صورتم زل زد و گفت_...

#خان_زاده #پارت44نفسم از حرفای بی رحمانش بالا نمیومد.به سمت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط