من از پلک های نیمه بسته ی مردان منتظر چیزی نمی دانستم
من از پلک های نیمه بسته ی مردان منتظر چیزی نمی دانستم
و از خاوران و از مرگی که زیر باران می رقصید...
از گیسوان مغموم دختری که در بیستون ماه می کاشت...
من از زبان دو نیم شده چیزی نمی دانستم و از خونی زخمی
که از کلماتت می ریخت و از آن مرد زیبا که با بغضی در حلق
خاک شد...
من از رازهای ارغوانی پیراهن کتان سفید بی خبر بودم و لکه های سوختگی شب در خرخره زن و آهویی که پشت چشم هایت
گردن زده شد...
من از مرثیه های لاغر رود ها و از شیهه اسب های مست، در مرز های تن ات و از رهگذر تنهای جاده ها و از فعل دوست داشتن
که در حالت ماضی بعید از ناکجا آباد تمام راه با من می آمد چیزی
نمی دانستم...
و از بوی ماهی های تن مگنولیا روی تابوت دست هایش و از عشق بازی آب و آه در سیلاب های فراموشی چیزی نمی دانستم...
و از خاوران و از مرگی که زیر باران می رقصید...
از گیسوان مغموم دختری که در بیستون ماه می کاشت...
من از زبان دو نیم شده چیزی نمی دانستم و از خونی زخمی
که از کلماتت می ریخت و از آن مرد زیبا که با بغضی در حلق
خاک شد...
من از رازهای ارغوانی پیراهن کتان سفید بی خبر بودم و لکه های سوختگی شب در خرخره زن و آهویی که پشت چشم هایت
گردن زده شد...
من از مرثیه های لاغر رود ها و از شیهه اسب های مست، در مرز های تن ات و از رهگذر تنهای جاده ها و از فعل دوست داشتن
که در حالت ماضی بعید از ناکجا آباد تمام راه با من می آمد چیزی
نمی دانستم...
و از بوی ماهی های تن مگنولیا روی تابوت دست هایش و از عشق بازی آب و آه در سیلاب های فراموشی چیزی نمی دانستم...
- ۹.۷k
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط