امروز روزی بود چون جامی لبرز

‌امروز روزی بود چون جامی لبريز
امروز روزی بود چون موجی سترگ
امروز روزی بود به پهنای زمين.

امروز دريای توفانی
ما را با بوسه‌ای بلند کرد
چنان بلند که به آذرخشی لرزيديم
و گره خورده در هم
فرودمان آورد
بی‌اين‌ که از هم جدايمان کند.

امروز تنمان فراخ شد
تا لبه‌های جهان گسترد
و ذوب شد
تک قطره‌ای شد
از موم يا شهاب.

ميانِ تو و من دری تازه گشوده شد
و کسی هنوز بی‌چهره
آنجا در انتظارِ ما بود.

#پابلو_نرودا



دیدگاه ها (۳)

‌به شهر من بیا محبوبمـفردا برخیز و بیا قید همه‌چیز را بزنبگو...

‌بانو بعد از رفتن من هیچ اتفاقی نمی افتدبهار می آید از راه م...

‌دستانِ تو چند سال دارند؟درختانِ پُرگرهبه موهای من که دست می...

‌گیرم برون از منتاکِ شب از انگورِ صدها کهکشان پربارگیرم خُمِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط