میروم از شهر تو آخر دگر عشقی نمانده

میروم از شهر تو آخر دگر عشقی نمانده
یاد تو چون یادگار زخمی به قلب نشانده
گم شدن در عشق بیهوده ی تو دیوانگی بود
ای دل تنها ندیدی دشمن تو خانگی بود
عمری من شب زنده دار قصه ی عشق تو بودم
صد ترانه عاشقانه از تو و عشقت سرودم
بعد از این ای بی وفا عمر وفای من گذشته
قصر رویاهای من در سینه ام ویرانه گشته

می گذارم پشت سر افسانه ات را ای غریبه
آن نگاه عاشقانه در دو چشم تو... فریبه!
میروم از روزگارت چون گذشته ها گذشته
دست سرنوشت سرانجامی دگر بر ما نوشته
میروم از شهر تو آخر دگر عشقی نمانده
#مازیار مقدم
دیدگاه ها (۱)

پاشو بریم که هیچ کجا دل ما باز نمیشهستاره میان میرن یکی ش که...

گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگرباز کن ساقی مجلس سر مینای ...

#کاروباز باران بی ترانهباز باران با تمام بی کسی های شبانهمی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط