چشمهایت روزگارم را پریشان کرده است

چش‍ــــــم‌هایت روزگارم را پریشان کرده است

این عمارت را نگاهت سخت ویران کرده است

هر کسی با دیدنت ایم‍ــــان خود را داده است

گیسُوانت یک جهان را نامسلمان کرده است

محش‍ـری بر پا نمودی، بهرِ عشقت بس نبود

سیل عشاقی که حیران در بیابان کرده است؟

کوه هم باشی تو را نابود خواهد کرد عشق   !

بیستون را تیشه‌ی فره‍ــــاد نالان کرده است

بعد دیدار ت‍ـــــــو تفسیرش مشخص گشته است

آن تبارک ها که «وی» در وصف انسان کرده است

گرچه می‌خواهم که برگردم ولی انگار عش‍ــــق

هرچه پل را پشت سر از پیش ویران کرده است
دیدگاه ها (۱)

#م_مثل_مادر#شعری_برای_مادران_آسمانی...کاسه آبی را به پشتم،ما...

گم شدم در گیر و دار آرزو های خودمتا به تنهایی رسیدم باز با پ...

ماجرای من و تو، باور باورها نیستماجرایی است که در حافظه ی دن...

#آخر_عشق_قشنگ_است دو قدم پیش می آیم ، دو قدم بیش بیاشاید این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط