در شب کوچک من افسوس

در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره یِ ویرانیست

گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟

در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه یِ باریدن را گوئی منتظرند

لحظه ای و پس از آن،.هیج
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست

ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان،
در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد..!



فروغ فرخزاد
دیدگاه ها (۲)

به تو دست می سایم و جهان را در می یابمبه تو می اندیشمو زمان ...

r

محبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه گاهی آدم ها میروندنــه...

باورت بشود یا نهروزی می‌رسدکه دلت برای هیچ کسبه اندازه‌ی من ...

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

دوپارتی

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط