چمدان دست من و راه مرا میخواند

چمدان دست من و راه مرا میخواند
یک مسافر فقط این حال مرا میداند

شاعر ، انگار که در شهر ندارد جایی
شهر ، انگار که او را ز خودش می راند !

هیچ چیزی دل یک عاشق تنها شده را
بدتر از کندن از عشق ، نمی سوزاند

ضربه ی کاری عشق تو به من ، بعد از تو
دل تنهای مرا از همه می ترساند

شاید این "فعل" غلط باشد و ناجور ، ولی
کم کَــمَـک ، عمر مرا ، عشق تو ، می پایاند !
دیدگاه ها (۲)

آخرین ته سیگارهایم رادر شیشه ای خواهم ریخت وبه دریا خواهم ان...

ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍم...

ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺗﭙﺶ ﮔﺮﻡ ﺗﺮﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﺩ ﺩﻝ ﺧﺎﻣﻮﺷﻢ ﺭﺍﺑ...

هی دل ... !!زیاد جدی نگیر حال امروزت را ...فردا باز میخندی ....

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

عاشقانه های شبنم

سکوت یعنی..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط