یک بار آن وقتها که خیلی کوچک بودم از درختی بالا رفتم و از ...

💭
یک بار آن وقت‌ها که خیلی کوچک بودم، از درختی بالا رفتم و از سیب‌های سبز کال خوردم، دلم باد کرد و مثل طبل سفت شد، خیلی درد می‌کرد. مادرم گفت اگر صبر می‌کردم تا سیب‌ها برسند، مریض نمی‌شدم.
حالا هر وقت چیزی را از ته دل می‌خواهم، سعی می‌کنم حرف‌های او را در مورد "سیب کال" یادم باشد ...

#خالد_حسینی
دیدگاه ها (۲)

يك نفر بيايد و تمام كردن را يادمان دهد!نقطه گذاشتن و سرِ خط ...

#کوردها نمیگن دوستت دارم ،میگن: «خوشم ئه ویی»#ترک ها نمیگن د...

از مادري پرسيدند: كدام فرزندت رابيشتر دوست داري؟ مادر گفت: ب...

رفیق میدونی چند هزارتا آدم قبلِمنو تو مُردن با امید به این ج...

ورق روشن وقت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط