الماس من

الماس من
پارت ۱۱


ماشینهای پشتی اونها رو تعقیب کرد. بارون شروع شده بود. جاده خیس نور ماشینها توی مه پخش بود. لیلی پشت فرمون نشست. رانندگی کنم؟ - نه تو فقط سفت بچسب. جونگکوک دنده رو عوض کرد ماشین به سمت جاده ی جنگلی پیچید. دوید با جیپ سیاه پشت سرشون بود. گلوله به گلگیر ماشین خورد. ویلیام گفت: - بزن زمین، لیلی لیلی خم شد ماشین ،چرخید، دوید نزدیکتر شد. اما ویلیام دستی ،زد ماشین دوید منحرف شد به درخت خورد، و.... بوم! انفجار کوچکی. ماشین جونگکوک سرانجام کنار جاده ایستاد. نفسهاشون تند. صداشون خفه. لیلی برگشت سمتش. چشماش پر اشک ولی قوی چرا برگشتی؟
لیلی برگشت سمتش. چشماش پر اشک، ولی - چرا برگشتی؟ قوى. جونگکوک نگاهش کرد. آروم. خسته. اما زنده. گفت چون این بار... نمیخواستم دیر برسم. ماشین کنار جاده آتش از دور دیده میشه. بارون شدت گرفته. و جونکوک رو به ،لیلی چیزی ..ه... اما صدا قطع میشه ليلى، من باید بهت یه چیزی بگم، قبل از اینکه... صداش میلرزه - ... قبل از اینکه دوباره همه چی دیر بشه. و درست در همون لحظه... یه نور قوی از جنگل سمتشون می ماشین دیگه ای داره نزدیک تابه. پارت هفت تقدیمتون امیدوارم خوشتون اومده باشه،

ماشین کنار جاده ایستاده بود چراغهایش خاموش، شیشه هایش بخارگرفته و صدای باران ،سنگین بی وقفه بر سقف میکوبید. شعله های آتش از فاصله ای نه چندان دور در دل جنگل، مثل اشباحی در هم تنیده، بالا می.رفتند بوی سوختگی و باران خیس فضا را سنگین کرده بود. جونگکوک دستش را روی فرمان گذاشته بود اما نگاهش به لیلی بود. چشمانش از همیشه تیره تر ،بودند انگار چیزی پشت آنها پنهان شده بود. چیزی که دیگر نباید بیشتر سکوت میکرد او نفس عمیقی ،کشید اما صدایش کمی لرزید - ليلى... من باید یه چیزی بهت بگم، قبل از اینکه... دستش مشت شد. صدایش پایین آمد. - ... قبل از اینکه دوباره همه چی دیر بشه. لیلی بیحرکت مانده بود نور آتش روی گونهاش میرقصید. چیزی در نگاه جونکوک بود که قلبش را آرام نمیگذاشت، اما هنوز... هنوز نمی فهمید چرا و درست در همان لحظه ; یک نور خیره کننده از بین درختان ،جنگل مستقیم به آنها تابید. صدای موتور ماشینی دیگر در تاریکی پیچید و به آنها نزدیک شد. ویلیام سریع به آینه نگاه کرد. چهره اش عوض شد. لعنتی..
دیدگاه ها (۲)

الماس من پارت ۱۲. بشین ،پایین سرتو بیار پایین او با سرعت ماش...

الماس من پارت ۱۳پشت سرش کسی وارد شد مردی با لباس تیره - رئيس...

الماس من پارت ۱۰ ،به آدمها دل میبنده. لیلی با صدایی خسته اما...

الماس من )پارت ۹ داشت به هوش می اومد. دوید با لحنی مرموز گف...

الماس من پارت ۳۱. یا هیچکس زنده بیرون نمیره. دود انبار توی ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط