پارت ۵۹
مرتیکه : خفه شو تا همینجا خودم برای همیشه خفت نکردم
و منو با خودش به زور برد و سوار کجاوه کرد
ویو جیمین
داخل کجاوه بودم به زودی قراره برگردم به همون زندان الان باید چیکار میکردم؟
ب.ی : امیدوارم سفر خوبی داشته باشید به سلامت برسید
الدنگ : ممنونیم بابت لطفتون
مرتیکه : امیدوارم که مشکلات حل بشن تا امپراطور آسوده خاطر باشن
و حرکت کردیم جئون هم با ما به کره میومد تا اونجا با پدرم درباره ازدواج منو و کوک حرف بزنن قرار بود به عنوان تنبیه هر دومون رو به یه آلفا بدن کل روز رو توی کجاوه بودم یک دیقه هم اجازه خارج شدن نداشتم تا کوک و ببینم شب شده بود و همونجا چادر زدیم تا صبح دوباره حرکت کنیم آروم توی کجاوه به شکل درازکش دراومدم تا شاید بتونم کمی بخوابم ولی دریغ از یک دیقه خواب که یهو صدای شمشیرزنی از بیرون اومد از پنجره کجاوه بیرون و نگاه کردم دیدم یه عده به ما حمله کردن بهترین فرصت برای فرار من و کوک بود باید میرفتم پیشش از کجاوه خارج شدم و سمت کجاوه کوک رفتم کو دیدم اونم بیرون وایستاده و شوکه اس دستش و گرفتم و بردمش پشت یه سنگ هر دو قایم شده بودیم و داشتیم به آشوبی که به پا شده بود نگاه میکردیم
+ کوک ( آروم )
* ب...ب...بله ( آروم و با لکنت )
+ نترس باشه ؟
* باشه
بعد از چند دیقه سر و صدا ها خوابید آروم یه نگاه انداختم دیدم که همه کشته شدن و عده ای با کیسه های پسر سوار اسبای ما شدن و رفتن
+ کوک همه رفتن
که کوک یه نگاه به محل اردومون انداخت و پرید بغلم
* جیمینا خیلی ترسیده بودم ترسیدم منم بکشن و اگه تو نجاتم نمیدادی صد درصد کشته میشدم
و منو با خودش به زور برد و سوار کجاوه کرد
ویو جیمین
داخل کجاوه بودم به زودی قراره برگردم به همون زندان الان باید چیکار میکردم؟
ب.ی : امیدوارم سفر خوبی داشته باشید به سلامت برسید
الدنگ : ممنونیم بابت لطفتون
مرتیکه : امیدوارم که مشکلات حل بشن تا امپراطور آسوده خاطر باشن
و حرکت کردیم جئون هم با ما به کره میومد تا اونجا با پدرم درباره ازدواج منو و کوک حرف بزنن قرار بود به عنوان تنبیه هر دومون رو به یه آلفا بدن کل روز رو توی کجاوه بودم یک دیقه هم اجازه خارج شدن نداشتم تا کوک و ببینم شب شده بود و همونجا چادر زدیم تا صبح دوباره حرکت کنیم آروم توی کجاوه به شکل درازکش دراومدم تا شاید بتونم کمی بخوابم ولی دریغ از یک دیقه خواب که یهو صدای شمشیرزنی از بیرون اومد از پنجره کجاوه بیرون و نگاه کردم دیدم یه عده به ما حمله کردن بهترین فرصت برای فرار من و کوک بود باید میرفتم پیشش از کجاوه خارج شدم و سمت کجاوه کوک رفتم کو دیدم اونم بیرون وایستاده و شوکه اس دستش و گرفتم و بردمش پشت یه سنگ هر دو قایم شده بودیم و داشتیم به آشوبی که به پا شده بود نگاه میکردیم
+ کوک ( آروم )
* ب...ب...بله ( آروم و با لکنت )
+ نترس باشه ؟
* باشه
بعد از چند دیقه سر و صدا ها خوابید آروم یه نگاه انداختم دیدم که همه کشته شدن و عده ای با کیسه های پسر سوار اسبای ما شدن و رفتن
+ کوک همه رفتن
که کوک یه نگاه به محل اردومون انداخت و پرید بغلم
* جیمینا خیلی ترسیده بودم ترسیدم منم بکشن و اگه تو نجاتم نمیدادی صد درصد کشته میشدم
- ۱.۵k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط