پارت

پارت۱۶
با دیدن جونگکوک خوشحال شد چون حداقل کسی رو میشناخت
جونگکوک:خوشحالم که اومدی
ماکیا:حب مگه میشد دعوتت رو رد کنم چه خونه قشنگی داری
جونگکوک:ممنون از تعریفت خب یه چند دقیقه اینجا وایسا بعد میفهمی چرا امروز اینجایی
ماکیا:باشه
بعد از رفتن جونگکوک ماکیا با دقت به اطراف نگاه میکرد تا بلکه بتونه مایارو ببینه
کم کم داشت ناامید میشد دختری به سمتش اومد که خیلی شبیه مایا بود
مایا:خانم لطفا بیاین آقای جئون باهاتون کار دارن
ماکیا با دیدنش اشک تو چشماش حلقه زد
ماکیا:میتونم اسمتون و بپرسم
مایا:بله حتما اسم من مایاست
ماکیا که مطمئن شده بود حسابی بغضش گرفته بود نمیتونست حرف بزنه ولی سعی کرد خودش و نگه داره
ماکیا:از کدوم طرف باید بریم
مایا:دنبال من بیاید نشونتون میدم
ماکیا دنبال مایا میرفت
تا اینکه پیش جونگکوک رسید
ماکیا:چرا خواستی بیام اینجا
جونگکوک:تا به همه معرفیت کنم بانوی زیبای من
ماکیا:ها
جونگکوک:میخوام دوست دختر زیبام و به همه معرفی کنم
ماکیا خشکش زده بود ولی از طرفی هم خوشحال شده بود چون نقشه اش گرفته بود و الان فقط یکم دیگه کار لازم بود تا بتونه حقیقت و بفهمه
و البته خواهرش رو هم فراری بده
................

بچه ها این یه پارت و برای امروز داشته باشید فردا بیشتر میزارم
دیدگاه ها (۲)

پارت۱۷جونگکوک:لطفا همگی توجه کنیدهمه نگاه ها به سوی جونگکوک ...

پارت۱۸ماکیا دیگه کلافه شده بودو البته هرلحظه میترسید جونگکوک...

پارت ۱۵ماکیا:میشه راجب خودتون بگیدجونگکوک:بله حتما من مدیر د...

پارت۱۴ماکیا حسابی کنار تخت جیمین گریه کرد ولی هیچی حتی جیمین...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 80 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩قهو...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 73 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩زما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط