خرم آ روز ز ا منز ویرا بروم

خرم آڹ روز ڪز اېڹ منزڸ ویراڹ بروم
راحتــــــ جاڹ طلبم و از پـےجانا بروم

گر چه دانم ڪه به جایــے نبرد راه غریبــــــــــ
من به بوۍ سر آڹ زلف پریشان بروم

دلم از وحشت زندان سڪندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملڪ سلیمان بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم ڪش و دیده گریان بروم

نذر ڪردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میڪده شادان و غزل خوان بروم

به هواداری او ذره صفت رقص ڪنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم

ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره ڪوڪبهٔ آصفـــــــــ دوراڹ بروم

فال امروزم
دیدگاه ها (۸)

شاید من اشتباه میکنمشاید عشق چیز دیگریستشاید هنوز عاشق نیستم...

یـار قدیمی منبه احترام آنهمه سلام،بازهـم ســلام

خنده تلــخ آدمـــــــاهمیشه از دلخوشے نیستــــــــــ.ڪَاهــے...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط