نامخاندان جئون

نام:خاندان جئون

PART:2

جونگ کوک: ببخشید مادمازل که از شما اجازه نگرفتم منو ببخشید
ا.ت:چیشش خودتو مسخره کن

رسیدیم دم در اتاقش

ا.ت:بیا اینم اتاقت من دیگه میرم
جونگ کوک:صبر ک.....

نزاشتم حرفش رو بزنه و سریع رفتم پایین پیش بقیه

م.ک:ا.ت اتاقو بهش نشون دادی؟
ا.ت:بله
م.ت:الان برو جونگ کوک رو صدا کن
ا.ت:آخه مامان من الان بالا بودم چرا زود تر نگفتی
م.ت:بسه بسه برو دیگه انقدر غُر نزن
ا.ت:هوفف باشه

از پله ها رفتم بالا دم در اتاق جونگ کوک وایسادم بدون در زدن رفتم تو واییی داره لباس عوض میکنه سریع برگشتم

جونگ کوک:ببخشید که اینو میگم ولی یک چیزی هست به نام در زدن
ا.ت:خب من چه میدونستم که داری لباس عوض میکنی(خجالت)
جونگ کوک:برگرد

برگشتم لباسشو پوشیده بود

جونگ کوک:حالا چیکارم داشتی؟
ا.ت:بیا پایین کارت دارن(خجالت)
جونگ کوک:باشه لپ قرمزی
ا.ت:هییییی بهم نگو لپ قرمزی
جونگ کوک:خب چون هستی دیگه
ا.ت:چیشش

از اتاقش اومدم بیرون ولی خدایی عجب بدنی داشت اون تتو هاش اصلا اوففف اِ ا.ت خفه شوووو رسیدم پایین کناره مامانم نشستم

ب.گ:صداش کردی؟
ا.ت:بله الان میاد

که دیدم اومد پایین و کنار باباش نشست

جونگ کوک:کارم داشتین؟
ب.گ:بله مسئله خیلی مهمیه
جونگ کوک:در مورد چی؟
ب.گ:تو و ا.ت
ا.ت:من؟
ب.گ:بله خوب گوش کنید ما توی خاندانمون نسلاً در نسل پسر عمو و دختر عمو باید باهم ازدواج کنن و وارثی بیارن
ا.ت و جونگ کوک:چییییی؟
ا.ت:من نمیخوام باهاش ازدواج کنم(بغض)
جونگ کوک:منم همینطور
ا.ت:مامان بابا شما چیزی به بابا بزرگ بگین نزارین اینکارو بکنه(بغض)
ب.ت:متاسفم دخترم حرف حرفه بابا هستش
م.ت:درسته

روبه جونگ کوک کردم

ا.ت:اگه نمیومدی اینجوری نمیشد(عصبی)
جونگ کوک:به من چه مگه کف دستمو بو کرده بودم که بدونم قراره با تو افریته ازدواج کنم (عصبی)
ا.ت:افریته جد و آبادته مرتیکه عوضی(داد)
ب.گ:..........