تو یه جمعی نشسته بودیم یکی داشت اشعار فردوسی میخوند رسید

تو یه جمعی نشسته بودیم یکی داشت اشعار فردوسی میخوند رسید به این بیت:
جهان آفرین چون جهان آفرید
سواری چو رستم نیامدد پدید
این بیت و که خوند گفتم تا اینجا نگهدار یه دو بیتم من بخونم گفتم

آنروز که عشق سرفرازی میکرد

برقله عشق یکه تازی میکرد

آنروز که عباس یل زینب بود

رستم سر کوچه خاک بازی میکرد


السلام علیک یا قمرالعشیره
دیدگاه ها (۳)

باید بنویسند اویس قرن هستم…در کنج قفس نیز به فکر چمن هستمدر ...

آن شب که آسمان حرم پرستاره بود. آغوش ماه،منتظر ماهپاره بود. ...

او میرسد که عدل علی را بپا کنددرد طبیب های جهان را دوا کنداو...

وقتی حسین جنس غمش فرق میکندحتمازیارت حرمش فرق میکنددارم یقین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط