قلب سنگی

پارت 6
(ویو جونگکوک)
آه دختره روانی با خودش فک کرده کیه  که منو به این حال در آورده دارم براش ولی الان اصلن وقت این کارا نیست فردا شب قراره مهمونی بگیرم البته به اسرار بابام ولی مشکل اصلی اینه که اون یه وارث میخواد و من باید براشون یه وارث بیارم و اگه خودم ازدواج نکنم منو میچسبونن به اون یونای هرزه (دختر عمش) این مهمونیرم بخاطر این گرفتم که به بابام دروغ گفتم میخوام دوست دخترمو بهشون معرفی کنم تا دست از سرم بر داره هووف
رو تخت نشسته بودم و داشتم فکر میکردم کیو بیارم تا نقش بازی کنه برای فردا شب که با درد بدی تو پایین تنم چشمامو محکم بستم آهه دختره آشغال باهام چیکار کرده فک نکنم دیگه بتونم وارثی براشون بیارم
ا/ت دختر خوشگلیه با اون چشمای دریایی و موهای مشکیش هر آدمی رو جذب خودش میکنه البته من یکی رو نه  خیلی پرو و زبون درازه به وقتش باید آدمش کنم به خیال خودش فرار کرده ولی اینطور نیست صبر کن ببینم یه ایده خوب به ذهنم رسید
___
(ویو ا/ت)
هووف خسته شدم دیگه آخرین ظرفو شستم و شیر آبو بستم بلخره تموم شدم رفتم تو سالن که ساعتو ببینم فک کنم این ساعت همه خوابن آجوما بهم گفت ساعت 10 وقت خوابه پس همه خوابن رفتم تو اتاق خدمتکارا تا استراحت کنم  لباسامو با لباس راحتی عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم ای خدا امروز نتونستم هیچ مدرکی گیر بیارم ولی اون عکس چی بود فردا باید برم از کتابخونه بگیرمش شاید چیز مهمی باشه که تو کتاب قدیمی بود
جئون جونگکوک پسر جذابیه ولی خیلی مغرور و سرد از حق نگذریم خیلی بدن خوبی داره با اون تتو های روی دستش و پیرسینگ روی لبش خیلی خوبن حتمن دوست دختر خوشگلی داره خوش به حالش داشتم همینجوری فکر میکردم که خوابم برد
صبح با زنگ خوردن ساعتی که یکی از خدمتکارای دیگه که خیلی خیلی بلند بود از خواب بیدار شدم
دیدگاه ها (۰)

قلب سنگی

قلب سنگی

قلب سنگی

قلب سنگی

مرگ های آلن🥺🥺

اول از همه آرت تمرینی🫴و دوم اینکهاین هفته واقعا خیلی رو مود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط