زغالها گل انداخت بود جوجهها تو آبلیمو و پیاز و زع
زغالها گل انداختـہ بود. جوجهها توے آبلیمو و پیاز و زعفران حسابے قوام آمدہ بود. تا آمدیم سیخها را بگذاریم روے منقل، سر و ڪلهاش پیدا شد. پرسید: دارے چیڪار میڪنی؟
گفتم: پرسیدن داره؟! میبینے ڪه! گفت: با این دود و دمے ڪـہ راـہ میندازی، اگـہ یـہ بچـہ دلش خواست چی؟ اگـہ یـہ زن حاملـہ هوس ڪرد چی؟
مجبورمان ڪرد با شڪم گرسنه، بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم یڪ جاے خلوت.🚶♂️
بُرشیازکتابسَرمَشق
#معرفی_کتاب 𓂅
#شهید_محسن_حججی 𓂅
گفتم: پرسیدن داره؟! میبینے ڪه! گفت: با این دود و دمے ڪـہ راـہ میندازی، اگـہ یـہ بچـہ دلش خواست چی؟ اگـہ یـہ زن حاملـہ هوس ڪرد چی؟
مجبورمان ڪرد با شڪم گرسنه، بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم یڪ جاے خلوت.🚶♂️
بُرشیازکتابسَرمَشق
#معرفی_کتاب 𓂅
#شهید_محسن_حججی 𓂅
- ۱.۵k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط