ادامه تکپارتی کوک
جونگکوک نشست رو مبل
ا.ت شروع کرد
ویو ا.ت
شروع کردم به گفتن ماجرایی که امروز برام اتفاق افتاده
ا.ت: کوکی جونم امروز رفتم شرکت(یه شرکتی خودتون فرض کنین)
مصاحبه کردم قبول شدم با آقای چانگ صحبت کردم
کوک:ا.ت خفه شو چقدر زر میزنی اه
ویو ا.ت
داشتم میگفتم که یهو گفت خفه شو چقدر زر میزنی با چشای بغضی و پر از تعجب بهش نگاه کردم و سریع رفتم تو اتاق
ویو کوک
آه کوک تو به فرشته ت چیکار داشتی حتما خیلی ناراحت شده بلم از دلش در بیارم
رفتم دیدم بی صدا رو تخت دراز کشیده
کوک:فرشته کوچولوی من
ا.ت:....
کوک: بیبی من
ا.ت:......
کوک:دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم خوشگلم نمیخوای حرف بزنی؟
ا.ت: سرمو به نشونه ی نه نشون دادم
کوک: باشه خودم به حرفت میارم
ویو کوک
حرف نمیزد یکم فکر کردم چجوری به حرفش بیارم که یه جرقه ای تو ذهنم زد دستمو بردم زیر پیراهنش پهلو هاش و دلشو قلقلک دادم
ویو ا.ت
یهو دیدم شروع کرد به قلقلک دادنم نتونستم خودمو کنترل کنم خندیدم
ا.ت: کوکی... کوککک...واایی نکنن باشهه(نقطه ها نشونه ی خنده ی ا.ت)
کوک:حرف میزنی؟
ا.ت: آره
کوک: خب ببخشید خوشگلم امروز با جیهوپ هیونگ دعوام شد بعد عصبانی بودم ببخشید
ا.ت: به این آسونی نمیبخشمت
کوک:عه اینطوریه؟
ویو ا.ت
یهو دیدم دستامو بالا سرم قفل کرد روم خیمه زد شروع کرد به قلقلک زیر بغلم
ا.ت:کوکککک .... باشه .... بخشیدمت ...کوکیییییی...(نقطه نشونه خنده)
فلش بک به ۱۰ دقیقه بعد
ویو ا.ت
بعد ۱۰ دقیقه ولم کرد آنقدر خندیده بودم نفس نفس میزدم
کوک:بخشیدی بیبی من؟
ا.ت:اوهوم
کوک: بریم غذا درست کنیم؟هوم؟ حسابی گشنمه
ا.ت:باش بریم
و با هم زندگی خوشی رو سپری کردن
ایزی ایزی تامام تامام
چصی ناشتا
آها چیزه ینی بای👋👋
ا.ت شروع کرد
ویو ا.ت
شروع کردم به گفتن ماجرایی که امروز برام اتفاق افتاده
ا.ت: کوکی جونم امروز رفتم شرکت(یه شرکتی خودتون فرض کنین)
مصاحبه کردم قبول شدم با آقای چانگ صحبت کردم
کوک:ا.ت خفه شو چقدر زر میزنی اه
ویو ا.ت
داشتم میگفتم که یهو گفت خفه شو چقدر زر میزنی با چشای بغضی و پر از تعجب بهش نگاه کردم و سریع رفتم تو اتاق
ویو کوک
آه کوک تو به فرشته ت چیکار داشتی حتما خیلی ناراحت شده بلم از دلش در بیارم
رفتم دیدم بی صدا رو تخت دراز کشیده
کوک:فرشته کوچولوی من
ا.ت:....
کوک: بیبی من
ا.ت:......
کوک:دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم خوشگلم نمیخوای حرف بزنی؟
ا.ت: سرمو به نشونه ی نه نشون دادم
کوک: باشه خودم به حرفت میارم
ویو کوک
حرف نمیزد یکم فکر کردم چجوری به حرفش بیارم که یه جرقه ای تو ذهنم زد دستمو بردم زیر پیراهنش پهلو هاش و دلشو قلقلک دادم
ویو ا.ت
یهو دیدم شروع کرد به قلقلک دادنم نتونستم خودمو کنترل کنم خندیدم
ا.ت: کوکی... کوککک...واایی نکنن باشهه(نقطه ها نشونه ی خنده ی ا.ت)
کوک:حرف میزنی؟
ا.ت: آره
کوک: خب ببخشید خوشگلم امروز با جیهوپ هیونگ دعوام شد بعد عصبانی بودم ببخشید
ا.ت: به این آسونی نمیبخشمت
کوک:عه اینطوریه؟
ویو ا.ت
یهو دیدم دستامو بالا سرم قفل کرد روم خیمه زد شروع کرد به قلقلک زیر بغلم
ا.ت:کوکککک .... باشه .... بخشیدمت ...کوکیییییی...(نقطه نشونه خنده)
فلش بک به ۱۰ دقیقه بعد
ویو ا.ت
بعد ۱۰ دقیقه ولم کرد آنقدر خندیده بودم نفس نفس میزدم
کوک:بخشیدی بیبی من؟
ا.ت:اوهوم
کوک: بریم غذا درست کنیم؟هوم؟ حسابی گشنمه
ا.ت:باش بریم
و با هم زندگی خوشی رو سپری کردن
ایزی ایزی تامام تامام
چصی ناشتا
آها چیزه ینی بای👋👋
- ۱۰.۳k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط