لعنت به چشمانت که

لعنت به چشمــانـت که
داغـش در دلـم مــانــد
هرکس رسید داغ تو را
از چشــم مـن خـوانــد

لعنت به چشمـانت کـه
سیبی از هـوس داشت
لعنـت به آن سیبـی که
مـن را از بهــشت رانــد
دیدگاه ها (۱)

از همان وقتی که دیوار کاهگلی رفت و آجر و سنگ آمداز همان وقتی...

.آه ...!چه آرام و پُر غرور گذر داشتزندگی منچو جویبار غریبیدر...

و تو هیچ نمیدانی در این شهرِ شلوغ ،هزار بار جانم به لبم رسید...

من در عشقت مثل هیتلر دیوانه بودم.مغرور و بی پروا،با ارتشی قد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط