من به سروقت خدا می‌رفتم

دریغ از یک شب بارانی٬

دریغ از بارانی که یک شب مهتاب بیاید

و محض خاطر صورتی بودن،

چند دانه شمعدانی قلَمه زده

گلدان معضوم آن خانه‌ی دور اما قشنگ٬

نخستین حرف نمی دانم تو را برای همیشه بدزدد و

نه بر آب روان بلکه این بار به خاک مهربان بسپارد.
دیدگاه ها (۲)

من به سر وقت خدا می‌رفتم...

من به سر وقت خدا میرفتم...

من به سروقت خدا میرفتم...

من به سر وقت خدا میرفتم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط