این یک حقیقت است زیاد نمی شود از غم فرار کرد

این یک حقیقت است...  زیاد نمی شود از غم فرار کرد!
صبر ایوب میخواهد هی لبخند الکی تحویل ملت بدهی و دودستی نقاب بی خیالی ات را بچسبی و بگویی به جهنم...
بالاخره کم می آوری! بالاخره یک جایی تنهاییت با پشت دست کشیده ای می کشد زیر گوشَت که بیدار شو لعنتی...ببین!!!هیچکس نیست...تو تنهایی! عطر آشنایی توی خیابان پاهایت را سست میکند...حالا تو هی داد بزن فراموشش کرده ام مردم!
یک آهنگ خاطره انگیز می کشاندت تا عمق یک خاطره ی دور و   غرقت میکند حالا گیریم هی داد هم بزنی که بی شرف!
من شنا بلدم...!!!! یک غریبه با قیافه ای آشنا می کُشد تورا،حالا دِ بیا و ثابت کن من زنده ام جماعت...گواهش هم این آه های پی در پی!
یک بیت شعر دیوانه ات میکند...گیریم قسم هم بخوری که به خدا من خیلی عاقلم...اصلا از اولش هم بدم می آمد از ادبیات!!!
یک جایی
یک روزی
یک تلنگری
باعث میشود بشکنی
درست مثلِ ظرف چینی بند خورده فرو بریزی و از هرکس هم که بپرسی چه خاکی بر سر این دلِ شکسته بکنم جواب میشنوی: این روزها که دیگر چینی بندزن نداریم بنده ی خدا! آری،نمیشود از غم فرار کرد غم گاهی وقت ها حقیقی تر از شادی هاست...
دیدگاه ها (۹)

من حتی بلد نبودم بگم دوسِت دارم. جاش می ‌نوشتم دوست دارمت! و...

ابتلا به آدمها ولی از مبتلا شدن به هر بیماری و ویروسی سخت تر...

یه زنی میگفت:فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی ...

هی می نشینیم می گوییم:اگر خوشگل تر بودم...اگر پولدار تر بودم...

عشق غیر منتظره پارت14 ( خودم قاطی کردم)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط