پیرمرد پشت پیشخوان داروخانه
پیرمرد ، پشت پیشخوان داروخانه
عینکش را تمیز میکرد،در باز شد،
خانمی با عصای چوبی زیبا
کفش های تمیز
مانتوی اتو کشیده
و شالی که مثل ابر زمستان،موج موج برف بر سر عروس زمین ریخته!!
وارد شد؛
سلامی کرد،دفترچه ی بیمه اش را به پیر مرد داد و
آرام و زیبا روی نیمکت چوبی منتظر نشست؛
دفتر چه باز شد،
پیر مرد اسم و فامیل را خواند و پشت
پنجره های عینکش رگبار گرفت!
با مکث زیاد...
دارو ها را آماده و
با چندین سال دوستت دارم نگفته مخلوط کرد!
با بغض صدایش زد!
پیر زن دارو ها را گرفت
تشکر کرد و رفت!
پیرمرد...
گوشی هدفونش را در گوش گذاشت و زمزمه کرد
"اگر برای ابد،هوای دیدن تو،نیفتد از سر من چه کنم؟"
آی تو اشک نریز صورتی بغض آلودم!
فقط یک خواب بود!
تو اینجایی و من این خواب را به پیچ و تاب موهای طلایی ات بافتم!
تمام شد!
عینکش را تمیز میکرد،در باز شد،
خانمی با عصای چوبی زیبا
کفش های تمیز
مانتوی اتو کشیده
و شالی که مثل ابر زمستان،موج موج برف بر سر عروس زمین ریخته!!
وارد شد؛
سلامی کرد،دفترچه ی بیمه اش را به پیر مرد داد و
آرام و زیبا روی نیمکت چوبی منتظر نشست؛
دفتر چه باز شد،
پیر مرد اسم و فامیل را خواند و پشت
پنجره های عینکش رگبار گرفت!
با مکث زیاد...
دارو ها را آماده و
با چندین سال دوستت دارم نگفته مخلوط کرد!
با بغض صدایش زد!
پیر زن دارو ها را گرفت
تشکر کرد و رفت!
پیرمرد...
گوشی هدفونش را در گوش گذاشت و زمزمه کرد
"اگر برای ابد،هوای دیدن تو،نیفتد از سر من چه کنم؟"
آی تو اشک نریز صورتی بغض آلودم!
فقط یک خواب بود!
تو اینجایی و من این خواب را به پیچ و تاب موهای طلایی ات بافتم!
تمام شد!
- ۱۲۱
- ۲۴ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط