خورشید من برای تو یک ذره شد دلم

خورشید من! برای تو یک ذره شد دلم
چندان که در هوای تو از خاک بگسلم

دل را قرار نیست، مگر در کنار تو
کاین سان کشد به سوی تو، منزل به منزلم

کبر است یا تواضع اگر، باری این منم
کز عقل ناتمامم و در عشق کاملم

با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست
بیرون کِش از شکنجه‌ی این چاه بابلم

بعد از بهارها و خزان‌ها، تو بوده‌ای
ای میوه‌ی بهشتی از این باغ، حاصلم

تو آفتاب و من چو گل آفتابگرد
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم

دریا و تخته پاره و توفان و من، مگر
فانوس روشن تو کشاند به ساحلم

شعرم ادای حق نتواند تو را، مگر
آسان کند به یاری خود «خواجه» مشکلم

«با شیر اندرون شد و با جان به‌در شود
عشق تو در وجودم و مِهر تو از دلم»

حسین منزوی
دیدگاه ها (۱)

می خواهمت آنگونه که گفتن نتوانمهم گفتن وهم از تو نهفتن نتوان...

از همان روزي که دست حضرت قابيلگشت آلوده به خون حضرت هابيلاز ...

مجویید در من ز شادی نشانهمن و تا ابد این غم جاودانهمن آن قصه...

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلتگوشه ای پهلو بگیرد قایق بی سا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط