شبی آزرده از خانه

شبی آزرده از خانه
نهادم پا به میخانه
پریشان حالو دیوانه

سپردم دل به پیمانه
به دستم جام شاهانه

کنارم شمع و پروانه
با آن ساقی که در بند همان خانه

دو چشمم را می بستم
قدح افتاد از دستم

در میخانه را بستم
که هیچ کس نبیند مستم

در آن تاریک میخانه
گرفتم تیغ در دستم

گمان کردم رها هستم
ز آدمها جدا هستم

غم پیمانه بشکستم
و از دست خدا رستم

در آن لحظه ندا آمد
که ای بنده ی مستم

رها کن جامو ساقی را
ک اینجا من "خدا" هستم
دیدگاه ها (۵)

بانو کمی از التهاب دامنت را..یک شاخه از آلاله ی پیراهنت را.....

#یا_فاطِمَهَ_الزَّهْراَّءُِ_سلام_الله_علیهالَگدی خورد به دَر...

.از تهِ دِل خندید و با دست زد به شونَم !بهش گفتم: هنوزم عادت...

اولِ همه ی داستان‌ها خوب شروع‌میشود!اول داستان پر است از توج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط