شکسته ای دل مرا رعایتی نمی کنی چه شد که از مریض خو
شکسته ای دل مرا ...رعایتی نمی کنی...! چه شد که از مریض خود عیادتی نمی کنی..؟ مگر چه رفت بین ما .....چه شد که چون گذشته ها
بر این گدای عاشقی عنایتی نمی کنی
به قلب ما بجز صفا خدای ما نداده بود
خدا ....چرا تو هم دگر، دخالتی نمی کنی؟
دو چشم من به انتظار دیدن دوباره اش ...
گرفته بوی خستگی ...شفاعتی نمی کنی
خدای من دلم شکست و قامتم خمیده شد
و غرق حیرتم ....چرا قیامتی نمی کنی...
بر این گدای عاشقی عنایتی نمی کنی
به قلب ما بجز صفا خدای ما نداده بود
خدا ....چرا تو هم دگر، دخالتی نمی کنی؟
دو چشم من به انتظار دیدن دوباره اش ...
گرفته بوی خستگی ...شفاعتی نمی کنی
خدای من دلم شکست و قامتم خمیده شد
و غرق حیرتم ....چرا قیامتی نمی کنی...
- ۹۷۰
- ۰۳ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط