سه شنبه ها یک حالت بی وزنی سراغ آدم می آید

سه شنبه ها یک حالت بی وزنی سراغ آدم می آید
یک حالتِ بی خیالیِ تُند و سیر ...
دلت می خواهد سرت را در یک گنجه بگذاری و بی خیال همه ی آدمهای آن داخل شوی و به خیابان بروی و هیچ کسی را ملاقات نکنی
یکطور بی خیالی مفرط از همه ی افکار
چه رویابافی های بی طول و عرض و چه حقیقت های هیولامحور
کورانه خیابان متر کنم و در چاله ها بیفتم و پاچه های شلوارم آب چکه کند و از کوچه ها صدای بچه ها به حلقم سرریز کند
دخترها عاشقانه آویزان یار
پسرها ماتیک به گونه در کفِ دلبر
هیچ صدای عاشقانه ای به صورتم پرتاب نشود که گوش هایم سه شنبه ها سنگین می شوند و مشامم سبک
بوی قهوه فرانسه از بَرِ خیابان توی جیبم بریزد
تلخ و جذاب
یادم می افتد اردیبهشت با چادرِ گلدارش به خانه مان رسیده
چشم هام را بازمی کنم و لبخندروی صورتم تَر می شود چکه میکند

بهداد...
دیدگاه ها (۶)

روز مرده...میام جلوت می شینم...زل می زنم 2 چشات...می گم: هیچ...

خدایا به خواب پدر من آسایشبه بیداریش عافیتبه عشقش ثباتبه مهر...

در نور شمعزن تری؛در آفتاب صبح که چشم باز می‌کنیفرشته تر؛و من...

وقتی میبینم از حـرف زدنم با بعضیا میرنجیبا همه دنیا قطـع راب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط