تا شب زلف تو با ماهرخت تلفیق شد

تا شبِ زلف تو با ماه رخت تلفیق شد 
بر مسیر شعر گفتن، دستِ من تشویق شد 
از دواتِ چشمِ تو، خطّاط ابرویت کشید 
ابروانت بعد از آن سرمشق نستعلیق شد 
مثل یک معتادِ نشئه از خودم بی خود شدم 
از لبت تا بوسه ای بر گونه ام تزریق شد 
عقلِ من ایران و چشمت رادیو اکتیو و دل 
عقل را تحریم کرد و زندگی تعلیق شد 
جمعِ ما همواره در تلطیف و شادی ضرب بود 
تا که از دستان من، دستانِ تو تفریق شد


#ایمان_صابر
دیدگاه ها (۱۲)

نمی دانم چرا از میان تمام حرف هاحرف '' و '' را از همه بیشتر ...

خوشا رندی که بر نیک و بد عالم همی خنددبه او گر عالمی خندند، ...

تو نومسافری، از عشق و از فراز و فرودشمگو به او که در این راه...

در خانه ی ما زنی بودتِکه تِکه دستهایش در آشپزخانه چشم هایش د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط