مین بعد
𝖋𝗼𐑕ʈᧉɼ ნ𐑾꧐τꫀ𐑾 ᪶ ۫
թᥑꭉȶ 𝟏𝟐
𓂃 𝟐𝟎مین بعد 𓂃
~ ویو جئون : به مقصدم رسیدم اما ماشین رو یکم دورتر پارک کردم که متوجه جایی که میخوام برم نشه..از ماشین پیاده شدم .
حرفی نزد
_به سمت مغازه گلفروشی زیبا و کوچیکی که تازه افتتاح شده بود رفتم ، داخل شدم و از دخترکی که اونجا کار میکرد خواستم یه دسته گل کوچیک از گل رز آبی با چند شاخه گلِ ژیپسوفیلا ی سفید برام تزئینش کنه.
_ بعد اینکه گل رو گرفتم مبلغش رو حساب کردم و از اونجا خارج شدم ، به سمت ماشین رفتم ..درو باز کردم گل رو به دست چپم دادم داخل ماشین نشستم که با قیافه ای که ازش فوضولی میبارید مواجه شدم 😄
تک خنده ای کردم ،گل رو یه جورایی پشتم قایم کرده بودم و قابل دیدش نبود در ماشین رو بستم ماشین رو روشن کردم و از پارک درومدم
هانا: این همه ساعت رفتی کجا موندی ؟؟
_" جوابی بهش ندادم
+تازه دسته خالیم برگشتی..😕" * آروم طوری که خودش بشنوه زمزمه میکنه*
_ جوابی ندادم
..
کوک: گل رو به سمتش گرفتم بدونه اینکه نگاهی بهش بکنم.. خیره به جاده بودم 👀.
هانا : چقدر زیباست..ممنون 🥹✨
کوک: خوشحالم که خوشت اومده
"نیم نگاهی همراه با پوزخند ریز بهش انداختم..* نگاه دختر کش
هانا : بدونه اینکه بفهمم چقدر صدام بلند بوده ذوقی از سر خوشحالی کردم
کوک : انقدر دوستش داشتی..؟!
هانا: عا..ا ..اره خیلی زیبان مگه نه ؟!🙂
کوک : آره..اما به زیبایی تو که نمیشن 🫀!
هانا : " تو دلم زمزمه کردم : اما من برای چیز دیگه ای ذوق کردم "
(اشاره به نگاه گیرا و جذابش🙈🎀)
.
.
.
اندکی بعد ..
جونگکوک : چیزی نیاز نداری بخرم برات...؟؟!
هانا: امم ..خو..راکی؟!
" کج کردن سر ولحن کیوت
_باشه
.
.
~ویو هانا: بعد از گذشت چند مین به هایپرمارکت مد نظرم رسیدیم
به سرعت وارد شدم و بزرگترین چرخ اونجا رو برداشتم و دادم به کوک و خودم با سرعت به سمته قفسه های خوراکی رفتم
کوک: مگه قراره چقدر خوراکی بگیری که چرخ به این بزرگی برداشتیییی؟؟؟
هانا : درحالی که کلی کیک و شکلات دستم بود گفتم : خیلی خیلی ..زیاد!
کوک :...
هانا : خوراکی هارو داخل چرخ ریختم و به سمت نوشیدنی ها رفتم ..
هانا : واییی شیرکاکائوووو... پاره ی تنم❤️🩹
کوک : خدا شفا بده..
..
کوک : ببینم همه ی این شیرکاکائو هارو میخوای برداری؟؟؟؟
⭒
⭒
⭒
ادامه دارد...
.
𝃢ᡣ𐭩𝅦 خوش حال میشم نظراتتونو بدونم ᨸ🍓
لایک نمیکنی ماهزاد؟🥲
☁️ ׂ @xoozen ✰
⏝ִ︶⏝ ୨بدون شرایط ୧ ⏝ִ︶⏝
թᥑꭉȶ 𝟏𝟐
𓂃 𝟐𝟎مین بعد 𓂃
~ ویو جئون : به مقصدم رسیدم اما ماشین رو یکم دورتر پارک کردم که متوجه جایی که میخوام برم نشه..از ماشین پیاده شدم .
حرفی نزد
_به سمت مغازه گلفروشی زیبا و کوچیکی که تازه افتتاح شده بود رفتم ، داخل شدم و از دخترکی که اونجا کار میکرد خواستم یه دسته گل کوچیک از گل رز آبی با چند شاخه گلِ ژیپسوفیلا ی سفید برام تزئینش کنه.
_ بعد اینکه گل رو گرفتم مبلغش رو حساب کردم و از اونجا خارج شدم ، به سمت ماشین رفتم ..درو باز کردم گل رو به دست چپم دادم داخل ماشین نشستم که با قیافه ای که ازش فوضولی میبارید مواجه شدم 😄
تک خنده ای کردم ،گل رو یه جورایی پشتم قایم کرده بودم و قابل دیدش نبود در ماشین رو بستم ماشین رو روشن کردم و از پارک درومدم
هانا: این همه ساعت رفتی کجا موندی ؟؟
_" جوابی بهش ندادم
+تازه دسته خالیم برگشتی..😕" * آروم طوری که خودش بشنوه زمزمه میکنه*
_ جوابی ندادم
..
کوک: گل رو به سمتش گرفتم بدونه اینکه نگاهی بهش بکنم.. خیره به جاده بودم 👀.
هانا : چقدر زیباست..ممنون 🥹✨
کوک: خوشحالم که خوشت اومده
"نیم نگاهی همراه با پوزخند ریز بهش انداختم..* نگاه دختر کش
هانا : بدونه اینکه بفهمم چقدر صدام بلند بوده ذوقی از سر خوشحالی کردم
کوک : انقدر دوستش داشتی..؟!
هانا: عا..ا ..اره خیلی زیبان مگه نه ؟!🙂
کوک : آره..اما به زیبایی تو که نمیشن 🫀!
هانا : " تو دلم زمزمه کردم : اما من برای چیز دیگه ای ذوق کردم "
(اشاره به نگاه گیرا و جذابش🙈🎀)
.
.
.
اندکی بعد ..
جونگکوک : چیزی نیاز نداری بخرم برات...؟؟!
هانا: امم ..خو..راکی؟!
" کج کردن سر ولحن کیوت
_باشه
.
.
~ویو هانا: بعد از گذشت چند مین به هایپرمارکت مد نظرم رسیدیم
به سرعت وارد شدم و بزرگترین چرخ اونجا رو برداشتم و دادم به کوک و خودم با سرعت به سمته قفسه های خوراکی رفتم
کوک: مگه قراره چقدر خوراکی بگیری که چرخ به این بزرگی برداشتیییی؟؟؟
هانا : درحالی که کلی کیک و شکلات دستم بود گفتم : خیلی خیلی ..زیاد!
کوک :...
هانا : خوراکی هارو داخل چرخ ریختم و به سمت نوشیدنی ها رفتم ..
هانا : واییی شیرکاکائوووو... پاره ی تنم❤️🩹
کوک : خدا شفا بده..
..
کوک : ببینم همه ی این شیرکاکائو هارو میخوای برداری؟؟؟؟
⭒
⭒
⭒
ادامه دارد...
.
𝃢ᡣ𐭩𝅦 خوش حال میشم نظراتتونو بدونم ᨸ🍓
لایک نمیکنی ماهزاد؟🥲
☁️ ׂ @xoozen ✰
⏝ִ︶⏝ ୨بدون شرایط ୧ ⏝ִ︶⏝
- ۴.۸k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط