فرو ریخته ام

فرو ریخته ام
جای بگیر
کنارِ حضوری مضطرب
در آغوش بگیر
آخرین بازمانده ی قلعه ی اعتماد را
آرام کن
دیوانه‌ای را که از درکِ بودنش
در خود تشنج می‌‌کند
از فتحِ نور شکست خورده ام
در این تاریک خانه ی پر تشویش
کنارم بمان
صبور باش
دردم را با شتاب نخوان
این شعر از جهنمی
به نامِ من
گذشته است
دیدگاه ها (۱)

هـیـــس !سکوتِ مطلق باشد لطفاچشمان ـَم را ببندیدمیخواهم تمام...

رفت؛ نماند؛ نبود؛ ندیدرفت که رفتنماند که نماندنبود که نبودند...

دست‌های تو زنی‌ خفته در سینه ی مرا بیدار می‌‌کند نوک میزند ب...

.و یک زن در ظریف ترین نقطه ی شب هنوز هم دوست داشته شدن را ان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط