در اخرین قرارمان گریه نکردم

در اخرین قرارمان گریه نکردم...
نخواستم که بمانی...
التماس نکردم که نروی...
مثل مادری که فرزندش را راهی سفر میکند
سیر نگاهت کردم...
عطرت راباتمام سلولهای تنم بلعیدم.. دستت رافشردم و درچشمهایت لبخند زدم...
کم کم دورشدنت را تا اخرین لحظه تماشا کردم و زیرلب برای خوشبختیت "وان یکاد "خواندم...
من خودم راهی ات کردم!
و چیزی به اسم" حس دوست داشتن " را برای ابد در وجودم خواباندم...

#فاطمه_عزتی
@dardeh_moshtarak♥ ️
دیدگاه ها (۱)

اگر من را شناخته بودی شاید حالُ روزمان انقدر آشفته نبود ...!...

باور‌ کنفراموش کردم پیش از تو‌کجا بودمچگونه بودمباور کنفرامو...

من نمی تونم دوستش نداشته باشم و نمی تونم نسبت بهش بی اهمیت ب...

‍ و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم...برای همین چشم های...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط