برای ماندنت

‍ برای ماندنت
سالها....
ماندم
و روزها را ورق زدم.
آنچنان در دلم مانده بودی
که آفتاب تابید
صبح شد
اما من
همچنان در آغوش خیال تو
عاشقانه
به خواب رفته بودم.

بیدارشدم
چشمانت را بوسیدم
و عکس تو را
دوباره
در آغوش گرفتم.
دیدگاه ها (۱۲)

ای دل شکایت‌ها مکنتا نشنود دلدار منای دل نمی‌ترسی مگر؟از یار...

چون درد توام در این دل ریش افتادبیگانگی ام نخست بر خویش افتا...

در همهمه ی عشقدستهای تو رابوسیدمو میان پیچک هادل به باران بس...

بگذار ابرها .... چتــرشـــان را .... بالای سرمان باز کنند .....

ادامه....

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط