این ابرهارا

این ابرهارا
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
بااین همه شرمنده ی توأم
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید!!
دیدگاه ها (۴)

گل آرزوهایش را از میان هزاران گل چید و بوسید و به روی چشمانش...

از حال من بخواهی بدانی،ایستاده ام در میانه ی خودم و دستان و ...

چرا نمیری دنبال آرزوهات؟منتظر چیزی هستی؟ترس از شکست؟ترس از م...

خانه در سکوتی فرورفته است که دلم می خواهد تا همیشه همینطور ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط