پارت

پارت۳۴
هیون وو:فانبی
فانبی:بله برادر
هیون وو:امروز ساعت ۶بیا به اون عمارتی که من توش کار میکنم باشه تا باهم بریم خرید
فانبی:یهویی
هیون وو:خب مگه نباید به خواهر کوچولوم یکمی برسم؟
فانبی:باشههه

فانبی وارد عمارت شد
عمارت خیلی بزرگ بود و شگفت زده به اطراف نگاه میکرد درسته عمارتی متشابه با این ولی کمی کوچکتر دیده بود ولی این فرق داشت
هرچیزی چیدمان زیبایی داشت و نقاشی های خیلی زیبا و ترسناکی هم اونجا بودن
با دقت به اطراف نگاه میکرد
که با دستی که روی شونش خورد با فکر اینکه هیون ووعه برگشت
فانبی:هیون
که حرفش قطع شد
جونگکوک:ببینم خانم اینجا چیکار میکنی راه گم کردی
فانبی:سلام عرض شد
جونگکوک:سلامت و نخواستم بگو اینجا چیکار میکنی
با دادی که زد دخترک لرزید
شاید دختری بدجنس بود ولی دلش خیلی کوچیک بود و زودگریش میگرفت
جونگکوک:صبر کن ببینم مگه لالی البته نه لال که نبودی ولی الان لال شدی اره
فانبی:من...من
جونگکوک:ای بابا حوصلم و سر بردی دیگه
در همین لحظه هیون وو وارد شد
و با دیدن اون وضع فهمید اوضاع خرابه
هیون وو:ببخشید جونگکوک این خواهر کوچکترمه فانبی
جونگکوک :اها خواهر توعه پس
هیون وو:اره من بهش گفته بودم بیاد تا بعد ببرمش بیرون اخه خیلی وقت بود باهم وقت نگذرونده بودیم
جونگکوک:حالا کی گفته که قراره بری خونه امشب
هیون وو:ها
جونگکوک:امشب کار داریم محموله رو باید از اسکله بگیریم یادت رفت
هیون وو:وای اصن یادم نبود
جونگکوک:ساعت خواب
هیون وو:خوب خواهرم میتونه اینجا بمونه امشب اخه خونه دوره و تنها هم نمیتونه باشه
جونگکوک:باشه مشکلی نیست

جونگکوک ذهنش درگیر بود روی صندلی چرخ میخورد و همینطور به اتفاقات اونشب فکر میکرد
دلش می‌خواست حسابی از خجالت میون دربیاد پس باید کاری میکرد و همینطور ساکت نمی‌نشست
اون به عشقش به اعتمادش و به احساساتش اسیب وارد شده بود
ضربه دیده بود
چطور میتونست همینطوری از کنارش بی تفاوت رد بشه
پس فکری به سرش زد تا بتونه یکمی رفتار میون و جبران کنه
...............

برای گذاشتن پارت های بعدی حداقل چهار پنچ تا کامنت بذارید از ۵۱۰ فالوور یه نفر باید کامنت بزاره و ۲۰ نفر لایک کنن؟
حمایتا رو بیشتر کنین تا پارت هارو زیاد تر کنم
دیدگاه ها (۷)

پارت۳۵قلبش شکسته بود و چشاش جز نفرت چیزی نمیدید عشق هنوز ترک...

پارت۳۶فانبی توی قلبش فقط یه نفر و داشت که از عاشقانه میپرسید...

پارت۳۳روشین همیشه زخم های ماکیا رو حسابی تازه میکرد و نمیذاش...

پارت۳۲نفرت جونگکوک روز به روز بیشتر میشدو درد ماکیا روز به ر...

MY SPY / p. 4

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط